خاطره همسر شهید علیمحمد عبداللهی آرانی اولین شهید انقلاب اسلامی سال 1357از نحوه شهادت علی محمد در شهر قم
برادرهای دیگرش هم فعال بودند و اصلاً دلیل آخرین سفرمون به آران وبیدگل در اوایل بهار 1357 این بود که برادرشوهرم آقامحمود به خاطر فعالیتهای انقلابی دستگیر شده بود و ما اومده بودیم از او خبر بگیریم . برگشتنی، علیمحمد گفت: یه بار دیگه بریم داخل حرم و هلال بن علی ع رو زیارت کنیم از حرم که اومدیم بیرون، علیمحمد رفت طرف غرب حرم و یه جایی بین تپه های رملی ایستاد؛ با نوک کفشش به زمین اشاره کرد وگفت: من اینجا رو آباد میکنم. چون قبلش هم شنیده بودم که به دوستانش چنین چیزهایی گفته، خیلی دلم گرفت و بهش گفتم: شما هم چه حرفهایی می زنین
من نمیخواستم این حرف رو باور کنم اما میشناختمش و می دونستم بی دلیل چیزی نمی گه. یکی دو هفته گذشت. گفتند توی مسجداعظم برای شهدا چهلم میگیرند. ما هنوز تو خونه حمام نداشتیم. علیمحمد صبح زود رفت حمام عمومی. برگشت و گفت:رفتم غسل شهادت کردم.
بعد قرآن برداشت ، نشست سوره های عادیات و زلزال رو خوند و روی نوار کاسِت ضبط کرد. وقتی خواستیم از خونه بیرون بریم،نوار رو با یه کاغذ نوشته که بعد متوجه شدم وصیتنامه اش هست به من داد و گفت:اگه برنگشتم، اینا رو داشته باش.
من می دونستم شهرهای دیگه که برای چهلم شهدا مراسم گرفته اند،
تیراندازی شده. با مادر صحبت کردم و پسر کوچکترمون رو به او سپردیم و پسر بزر گتر رو که حدود چهار سالش بود، با خودمون بردیم.
داخل صحن که شدیم علیمحمد، دوستانش شیخ جواد قاسم پور و حسن نجاتی رو دید و رفت طرف اونها. من هم دست پسرم رو گرفتم و رفتیم حرم که سخنران اومد و وضعیتی پیش اومد که لابد شنیده اید. یادم نمیره. لحظهای که شلوغ شد و گاز اشک آور زدند، درهای طرف زنانه رو بستند که مثلا زن و بچه آسیب نبینند، اما توی اون فضای بسته، حالِ بعضیها بد شد. کار به جایی رسید که بعضی از آقایون چادر دختربچه ها رو از لای در م یگرفتند و م یبردند از شیر آب داخل صحن خیس میکردند و میآوردند تا آبِش رو به صورت کسانی بپاشیم که نفس کم آورده بودند.
درها که باز شد واومد بپیم بیرون، دیدیم جمعیت از هم پاشیده و اثری از علیمحمد نیست. دیگه اون روز من و خانواده م چه روزی رو به شب رسوندیم و چه شبی رو به صبح، فقط خدا می دونه. بعد معلوم شد که علیمحمد به شهادت رسیده و جنازه ش دست شهربانیه و خیلی اذیت کردند تا جنازه رو تحویل دادند. تشییع جنازه هم می شه گفت نظامی بود مأمور توی مسیر بود و لحظه خاکسپاری جز عمویم مسلم پدرشوهرم و پسرهای او کسی نمونده بود. ساواک حتی اجازه نداد برای علیمحمد مراسم بگیریم. فقط زن عمو توی خونه ش، یه فاتحه خوانی زنانه گرفت که زنهای فامیل و آشنا بی سروصدا می اومدند فاتحهای می خوندند و میرفتند نه مرثی های و نه هیچ. با این حال، چند بار مأمور فرستادند درِ خونه که غیظ و غضب کنه و بگه چرا مراسم گرفتید و با تلخی بگه زودتر جمعش کنید. من از یه طرف داغ از دست دادن علیمحمد رو داشتم و از طرفی برای غربتش گری هها کردم و وقتی برگشتیم قم، توی خونه براش مراسم گرفتم و آقای دری نجف آبادی اومد سخنرانی کرد.
نمی دونم هنوز سر مزار علیمحمد رفتید؟ درست همون جایی دفن شده که خودش گفته بود اینجا رو آباد میکنم. الآن دور و برِش،جای اون تپه های رملی، گلزار شهداست...
گاهی میان مردم/ در ازدحام شهر/ غیر از تو هر چه هست/ فراموش می کنم
تاریخ ارسال: 1402/07/23تعداد بازدید: 1250