ابوالفضل تاریخی ابوزید آبادی
هادی
بسیجی
هنرجو
1344/05/01
ابوزیدآباد
1362/08/13
مریوان
گلزار شهدای امام زاده عبدالله ابوزیدآباد
ابوالفضل در سيزدهم آبان ماه 1344 در خانوادهاي مذهبي و متديّن به دنيا آمد. او به درس و تحصيل علاقة زيادي داشت و فردي كنجكاو و تيزهوش بود.
وی هنگام فراغت از درس، بيشتر اوقات خود را صرف كارهاي هنري و نقّاشي مينمود و به تئاتر و داستاننويسي نيز علاقة وافري داشت. او با مردم بسيار مهربان، صميمي و خوشاخلاق بود. در كارها با افراد فهميده و کاردان مشورت ميكرد و پيوسته در ارتباط با مردم و اجتماع بود؛ اگر از فردي چند روز بيخبر ميماند؛ احوالپرس ايشان ميشد و به خاطر اين روحيّات، همواره مورد تحسين اطرافيان قرار ميگرفت. ایشان با افراد به صورت منطقي بحث و گفتوگو ميکرد و سعي داشت با دليل و برهان، طرف مقابل را قانع كند. وي همواره ديگران را به اسلام دعوت ميكرد و با افراد ضدِّانقلاب به هيچ عنوان سازش نداشت. به مسائل ديني و اعتقادي اهمّيّت فراوان ميداد، در مراسم فرهنگي و مجالس دعا حضور فعّال داشت.
ابوالفضل با شروع جنگ تحمیلی عراق عليه ايران شوری ديگر پيدا کرد و از طريق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كاشان عازم جبهه شد. هنگام عزيمت به جبهه توصيّه كرد: «الان موقعي است كه ما امتحان ميشويم كساني كه ميخواهند از اين امتحان الهي بسيار سخت و دشوار سربلند بيرون آيند بايد در جبهه حضور پيدا كنند».
ایشان حدود شش ماه در كنار همرزمانش عاشقانه جنگيد تا سرانجام در عمليّات والفجر 4 در ارتفاعات الله اكبر به آرزوي ديرينهاش رسيد و شربت شهادت نوشيد. با شهادت مظلومانة او موج عظيمي از انبوه در شهر ايجاد شد و بسياري از افراد برای تداوم راه و هدف او و با الهام از شهادت وی رهسپار جبهه شدند تا از كشور خويش در برابر بيگانگان دفاع كنند.
روحش شاد و راهش پررهرو باد
بسم الله الرحمن الرحيم
«الذين آمَنوا و هاجَروا و جاهَدوا في سَبيلِالله بِاَموالَهُم وَ اَنْفُسَهُم اعظم درجه عِندالله و اُولئِكَ همالفائزون»
كساني كه به پروردگارشان ايمان آوردند و براي برقراري دين الله از ديارشان هجرت ميكنند و براي بقاء و پايداري قرآن با جان و مالشان در راه خدا جهاد ميكنند بزرگترين درجه و مقام در نزد خداوند كريم دارند و به راستي كه آنان رستگاران دو عالمند.
بنام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و با درود و سلام به پيشگاه مقدس يگانه منجي عالم بشريت حضرت مهدي(عج) و با عرض سلام خدمت نائب برحقش حسين زمان، خميني بتشكن. با درود و فراوان به شما عزيزاني كه راهشان را ادامه خواهيم داد. اكنون كه با شروع جنگ بين مسلمين و كفار آبرو و حيثيت اسلام عزيزمان در معرض خطر قرار گرفته است وظيفه دانستيم كه با شركت خود در اين جنگ حق عليه باطل جان خود را فداي حق تعالي نمايم. من براي عمل به شعار دين جان خود را فداي اسلام عزيز مينمايم. اي كاش مدام زنده ميشدم و مدام در همين راه جان خود فدا مينمودم. خون عدالت حق و آزادگي و شرف هنوز به دست ستمگران باطل و ديكتاتوري بيشرافت ريخته ميشود و يك عده افراد سكوت كرده اند. اي مسلمين جهان، اي قبيله اسلام، اي امت قرآن، اي شيعة حسين(ع) ، اي شاگردان شهادت، اي تو و اي همه، همه انسانها اين همه خونها خشك نشده است و جوشان است. فرياد«هل من ناصر ينصرني» حسين زمان به گوش ميرسد. قافلة حسين زمان رو به كربلاي خونين در حركت است، اين قافله بيشك پيروز است. ميخواهيد در اين پيروزي اين قافله چه نقشي داشته باشيد.
اي پدر و مادر گراميم؛ شما كه در پيروزي اين قافله نقش داريد سعي كنيد خود را براي شركت بيشتر در آن قافله آماده كنيد و براي اينكه ديگر من در بن شما نيستم، ناراحت نباشيد اگر خواستيد برايم گريه كنيد مانعي ندارد و براي مظلوميت حسين(ع) گريه كنيد كه ما هر چه داريم از اوست.
ديگر پيامم به شما برادران و خواهرانم اين است كه در شهادت من صبر پيشه كنيد و اگر از من بدي ديديد و حقي بر گردن من داريد حلالم كنيد. از ديگران برايم حلاليت بطلبيد.
پيامي كه به مردم شهيدپرور دارم آن اين است كه راه شهيدان را ادامه دهيد، به جبهه ها كمك كنيد. گذاريد فرزندانتان به جبهه بيايند و جاي ما و ديگر شهيدان را پر كنند و هميشه در خط رهبر كبيرمان امام خميني حركت كنند و در جلسات دعا و نماز جماعت حتما شركت كنند و هميشه در صحنه باشند. پيامي به برادران روحاني داشتم و آن است كه به مدارس بروند و برادران دانشآموز را از مسائل شرعي و... آگاه سازند. از برادران دانش آموز نيز تقاضا دارم كه همراه با علم، ايمان هم بياموزند و با مربيان خود همكاري كنند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته 1362/8/1