علی آقا آزادپور
علی اکبر
پاسدار
نظامی
1342/07/01
آران وبیدگل
1365/02/20
ارتفاعات هزار قلعه مریوان
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
علي آقا آزادپور سال 1342 در يك خانواده مذهبي و معتقد به آئين مذهب مولا علي در آران ديده به جهان گشود.دوران ابتدايي وراهنمايي را با موفقيت پشت سرگذاشت.دوران دبيرستان او مقارن با فرا رسيدن بهاري جديد و شروع انقلاب شكوهمند اسلامي ايران بود كه در دبيرستان شهيد بهشتي كاشان در رشته حسابداري شروع به تحصيل نمود.او علاوه بر تحصيل به پدرش هم كمك مي كردودر تظاهراتهاي مردمي عليه ظلم و استبداد حضوري فعالانه داشت و در اين راستا در كارهاي فرهنگي توان خوبي داشت و يكي از مؤسسين و اعضاي فعال كتابخانة محله خود بود. پس از گذشت چند سال از پيروزي انقلاب اسلامي، جنگ تحميلي عراق عليه ايران آغاز شد،اينجا بود كه تحرك ديگري در علي بوجود آمد و او را بر آن داشت كه از نظر جسمي و رزمي خود را آماده كند تا درهرمكان وهر زمان كه رهبرش فرمان دهد با جان و دل لبيك بگويد.علي پس از فراگيري آموزشهاي مقدماتي از پادگان شهيد حجازيان قمصر حضور فعال خود را با پذيرفتن مسئوليت گروه مقاومت منتظران شهادت در بسيج آران و بيدگل نشان داد.علي در خرداد سال 61 موفق به اخذ ديپلم حسابداري شد و در شهريور همان سال با توجه به نياز سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خواستار اعزام به كردستان،اين خطه محروم و ستمديده شد. بعد از گذراندن يك دوره آموزش نظامي 3 ماهه در پادگان امام حسين(u) تهران به آن منطقه محروم اعزام شد و به عنوان يكي از بنيانگذاران تيپ ويژه قدس، خدمت نمود.ابتدا بعنوان مسئول دبيرخانه آن تيپ ، سپس با توجه به شوق و علاقه وافري كه در كار از خود نشان داد فرمانده تيپ ايشان را بعنوان مسئول دفتر فرمانده ي معرفي كرد ( در تاريخ 63/6/11 ) باز هم اين كار روح بزرگ او را قانع نمي كرد تا آنجا كه وي به واحد طرح و عمليات معرفي در تاريخ 1363/12/11 براي گذراندن يك دوره آموزشي به تهران اعزام شدكه پس از آموزش به عنوان قائم مقام طرح و عمليات تيپ معرفي شد و همگام با ساير رزمندگان در عملياتهاي داخلي كردستان شركت كرد. در سال 1364 در كنكور سراسري شركت و در رشته كاردان فني برق و الكترونيك دانشگاه شيراز پذيرفته شد ولي به علت نياز جبهه به ايشان از رفتن به دانشگاه امتناع نمود.در همان سال با دختر دايي خود ازدواج كرد ولي تمام اين موانع او را از هدف الهي باز نمي داشت تا اينكه در عمليات والفجر 9 شركت نموده و در مورخه 1365/2/20 در ارتفاعات هزار قله مريوان براثر اصابت گلوله خمپاره دشمن به لقاء الله پيوست.
روحش شاد،يادش گرامي و راهش مستدام باد.
بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
از آن جايي كه يك مسلمان ، معتقد به دين و احكام اسلام مي باشد ، نبايد مرگ را فراموش كند و بايد خود را آماده كند و براي رسيدن به معشوق حقيقي اش كه همانا پروردگار جهان است، لحظه شماري كند.
اينجانب نيز بر حسب وظيفه ديني، خود را ملزم دانستم كه چند كلمه اي را به عنوان وصيت بنويسم تا اين كه به اين دستور اسلامي جامه عمل بپوشم و بعد از مرگ ( فاني شدن در راه خدا جهت پايدار ماندن دين خدا ) چراغ هدايتي باشد براي دوستان و خانواده ام. انشاالله.
به نام خداوندي كه به ما جان داد و سپس آن را ستاند و به نام او كه اگر بخواهد عزت مي دهد و صاحب روز جزاست.
حمد و سپاس او را كه يگانه است و بي همتا و جهان تحت اراده و مشيت اوست كه اداره مي شود. و با سلام بر تمامي پيامبران الهي بخصوص خاتم الانبيا محمد مصطفي صلي الله و عليه و آله و سلّم ، آخرين پيام رسان حضرت حق جهت راهنمايي بشر و درود به ائمه معصومين عليهم السلام و با سلام بر امام بزرگوار ، كاروان سالار قافله كه با قيام خود عزت و شرف را در جامعه مسلمين به ارمغان آورد و با درود بيكران به همه شهداي گلگون كفن انقلاب اسلامي كه با اهداي خون خود درخت تنومند اسلام را آبياري نموده اند.
خدايا :
تو مي داني كه چيزي براي گفتن و پند و نصيحت ندارم زيرا كه گناهان و نافرماني هايم زياد است و مي ترسم كه قبول نفرمايي اما اميد به رحمت واسعه تو دارم كه از گناهانم درگذري و مرا عفو نمايي. اي رب العالمين و اي ستارالعيوب ، رحم كن به اين بنده ات كه خالص نشده و با كوله باري از گناه به سويت مي آيد تا از درگاه بي انتهايت طلب آمرزش نمايد.
خداوندا :
تو شاهد باش كه دوست ندارم در بستر بميرم چرا كه دوستان و جوانان اين ملت شجاعانه جنگيدند و به شهادت رسيدند و ما كه خود را شيعه مولاي متقيان علي عليه السلام مي دانيم و خود را پيرو سالار شهيدان يعني حسين بن علي عليه السلام مي دانيم ، بايد مانند آنان باشيم. راه چگونه زيستن و چگونه مردن را از سالار شهيدان اباعبدالله الحسين عليه السلام آموختيم كه مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت و ستمگران است. اي معبود من؛ توفيق عنايت فرما تا مرگ را چون ديگر ياران و عزيزان به بازي گرفته و از اين كاروان عقب نباشم. انشاالله.
خدايا: تو مي داني كه آرزو ها و توقعات يك انسان زياد است ولي همه اينها خواب و خيال است و خواب و خيال نيز فاني شدني و پوچ و بي محتواست. فقط آرزوهايي قابل قبول است كه در جهت رسيدن به لقاي تو باشد. اينجانب از تو مي خواهم كه همه رزمندگان عزيز اسلام به كربلاي ابا عبدالله الحسين عليه السلام برسند و در جوار قبر مقدسش عرض ادب بنمايند.خداوندا اين آرزوي دلير مردان جبهه هاي نور عليه ظلمت را كه همانا بازگشايي راه كربلاي معلّي است به اجابت برسان.
پدر و مادرم؛از آنجا كه فرزند خوبي براي شما نبودم و كاري براي شما نكردم و زحمات بسياري براي من كشيديد و من قدر آن زحمات را نداشتم مرا ببخشيد و حلال كنيد و براي من از خداوند بخواهيد تا مرا مشمول رحمت خود قرار دهد.
بنده به شما سفارش مي كنم و هم چنين به برادران و خواهرانم كه نماز را با حضور قلب و به خاطر خدا بخوانيد و روزه بگيريد و زكات و خمس بدهيد و ياد خدا را از ياد نبريد كه ما همه محتاج و نياز منديم و اوست بي نياز. در راه خدا از هيچ كوشش و كمك مضايقه نكنيد و همواره در راه خدا باشيد و صبر را كه به منزله رأس براي بدن است پيشه كنيد و مقاوم و پايدار بمانيد.
به برادران و خواهران سفارش مي كنم در راه كسب تقوا و دانش و فضيلت بيش از پيش تلاش و كوشش كنيد تا خداوند شما را ياري و نصرت دهد.
در مجالس عمومي و اجتماعي خصوصاً نماز جمعه و جماعت و دعاها شركت فعال داشته و توسل به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را فراموش نكنيد زيرا اين توسل ها روح ساز و نيرو بخش است . اگر بنده توفيق زيارت اباعبدالله الحسين عليه السلام را پيدا نكردم، اما اگر شما مشرف شديد قبر او را به جاي من هم زيارت كنيد.
به همسر عزيزم توصيه مي كنم كه صبور و ثابت قدم باشد و زينب وار در راه رساندن و ابلاغ پيام حسينيان عمل نمايد و در راه طلب علم و دانش كوتاهي نفرمايد و براي من از خداوند طلب رحمت و مغفرت نمايد.
در پايان از تمام آشنايان، دوستان و فاميل ها مي خواهم كه مرا حلال نمايند و از تقصيرات من گذشت كنند. انشاالله.
خدايا، مرا ببخش از اينكه تو را نا فرماني نمودم.
خدايا، به عزت و جلالت گناهان مرا ببخش و آبروي مرا نريز.
خدايا، امام امت ما را حفظ كن.
خدايا، رزمندگان ما را به پيروزي نهايي برسان.
خدايا، پدر و مادر ما را از ما راضي و خشنود بگردان و امام زمانعجل الله تعالي ما را از ما خشنود بگردان.
خدايا، صفات انسانيت و يقين كامل و ايمان كامل به من عنايت فرما.
السلام عليكم و رحمه الله. علي آزادپور1365/2/8
آئینه عشق
هر بار که به مرخصی می آمد به خانه تک تک فامیل سر می زد. در آخرین مرخصی اش به خانه ما هم آمد .گرچه آرام آرام در اتاق قدم می زد و از زندگی ام می پرسیداما دلش طوفانی بود. همین طور که قدم می زد روبروی آئینه ایستاد و انگار کسی درون آئینه او را میخکوب کرد. دیگر به اطرافش توجهی نداشت. گویی کسی در اتاق نیست. روبروی آئینه ایستاد و دستی به صورت و محاسنش کشید و در همان حال گفت :" این دفعه که از شر دشمن گریختم ولی این بار شهید خواهم شد و شما را به خونم خضاب خواهم کرد." انگار شهادتش به او الهام شده بود و من راز بی قراری های او را یافتم. مردان الهی در چارچوب تنگ این دنیا نمی گنجند . سیرت صاف و آئینه گونه آنها ، ناگفته ها و نادیده ها را به آنها می گوید و نشان می دهد.
و برای یک خواهر چقدر سخت است تا برادرش زنده است ، خبر شهادتش را از خودش بشنود.
راوی، خواهر شهید
آخرین بوسه |
در باور لحظه ها ، چقدر تلخ می گذرند فرصت هایی که می دانی هرگز تکرار نخواهند شد . گذشت زمان را چقدر طاقت فرسا می کنند دیدار عزیزانی که می دانی دیگر هرگز آنها را نخواهی دید. نفس هایم در بیرون آمدن از سینه ، راه را گم می کردند. انگار چند ساعتی بیشتر به پایان عمرم باقی نمانده بود. گرچه علی همسری مهربان و دوست داشتنی برایم بود اما نمی دام چرا این بار ملاقاتش ، ناباورانه بود.
علی برای آخرین بار به مرخصی آمده بود و من در دانشگاه اراک مشغول تحصیل بودم . برای دیدنم به دانشگاه اراک آمد تا ملاقات و خداحافظی رایک جا به جا آورد. چند ساعتی با هم بودیم . ندایی در درونم می گفت که علی را سیر ببین که شاید .......
هرچه زمان می گذشت ، نفس کشیدن برایم سخت تر می شد. گرسنه بودیم نان و پنیری مهیا کرد. یک نگاه به نان و نگاهی به چهره ملکوتی علی، طعم صبحانه را به کامم دیگرگون کرد. کم کم به لحظه وداع نزدیک شدیم. در آخرین لحظه خداحافظی به من گفت همسرم ، پیشانی ام را ببوس که آخرین دیدار است . بند از بند وجودم پاره شد. خبري كه هميشه از شنيدنش واهمه داشتم اينك در گوشم زمزمه مي شد. خودم را دلداری دادم. او نیازی به دلداری نداشت . او آرامش یافته مبارزه و شهادت بود این من بودم که بی قرار لحظه های ندیدن و نبودنش بودم.
..........و حالا همه فامیل و همسایه ها آماده می شدند تا به آخرین دیدار علی بروند. جنازه او در سردخانه بود. من هم به احترام مقام آسمانی اش باید می رفتم. تا او را دیدم ، به یاد آخرین ملاقتش و درخواستی که از من داشت افتادم.احساس کردم که علی در این آخرین ملاقات هم خواهشی دارد تا یک بار دیگر پیشانی اش را ببوسم .چنین کردم و به او گفتم : علی جان شهادتت مبارک و شهد شیرین شهادت گوارایت باد. راوی ؛ همسر شهید
اوقات فراغت |
هر وقت از جلو درب دبیرخانه – که پنجره کوچکی داشت – می گذشتی، صدای سخنرانی حضرت آیت الله مظاهری و شیخ حسین انصاریان را می شنیدی . در زمان جنگ که نیروها در عقب جبهه ، مشغول استراحت و بازسازی بودند، همدم آنها نوار سخنرانی های آیت الله مظاهری و شیخ حسین انصاریان بود که مباحث مهم اخلاقی را بیان می کردند. شهید آزادپور چه در حین انجام کار در دبیرخانه و چه مواقع استراحت ، همواره با شنیدن مباحث اخلاقی آن بزرگواران ، سعی در جهادی بزرگتر از جنگ با دشمن داشت.
زیرا پرهیز از دروغ، حق الناس ، آداب معاشرت و .... را در کلاس آن بزرگواران آموخته بود و نفس خود را آن گونه پرورش می داد که رفتاری غیر دینی از او سر نزند. دفترچه های یادداشت او ، مملو از آیات و روایاتی است که یک سره بر نفس خویش نهیب می زند وخود را درجبهه خودسازی، آبدیده تر از جنگ نموده بود. در جهان بینی او ، شهادت اگرچه کوتاه ترین راه رسیدن به خداوند بود ، اما مقدمه این راه کوتاه ، طی کردن سخت ترین راه یعنی خودسازی است. و او از این فرصت ها به آسانی نمی گذشت.
راوی، حسین حاجی حسینی
آیه وجعلنا.... |
کم کم به شهر سنندج نزدیک می شدیم و ارتفاعات بلند آن حکایت از رادمردی و استقامت مردانی داشت که کوه ها در برابرشان تسلیم می شدند. اولین بار بودكه به منطقه جنگی وارد می شدیم و غافلگیركردن دشمن ازپس بلندای کوه ها را بارها شنیده بودیم، پس منطقه برای ما كه در ابتداي اين راه سخت بوديم كمي ترسناک مي نمود.
شهید آزادپور این احساس را از نگاه مبهوت و چهره نگران ما دريافت و برای این که آفت ترس را از جان ما دور كند و روحيه مبارز بودن را در جان ما زنده كند و در عین حال خطرات منطقه را نیز گفته باشد، ناگهان ضامن اسلحه اش را كشيد و حالتی نیم خیز به خود گرفت . ما باورمان شد که به منطقه ای بسیار ناامن آمده ایم. چيزي نمانده بود كه از ترس فرياد بكشيم. من با صدایی لرزان از او پرسیدم : چرا اسلحه ات را مسلّح کردی؟
شهید آزادپور با لحنی آرام گفت: "در این منطقه شکار های خوبی وجود دارد. می خواهم آنها را شکار کنم "در ابتدا منظور او را نفهمیدم و احساس کردم که حیوان شکاری را می گوید . بعد که کمی آرام شدم تازه فهمیدم که منظورش احتمال حضور ضد انقلاب در آن منطقه بود. کمی جلوتر که رفتیم آیه وجعلنا را برای در امان ماندن از نگاه دشمن خواند.
راوی، خانم سربلوکی
تعمیر ماشین |
از هدر رفتن اموال بيت المال به خاطر بي توجهي مسئولين رنج می برد. وي عقیده داشت وسایلی که قابل تعمیر و اصلاح هستند باید تعمیر شده و مجدداً از آنها استفاده شود. لذا وقتی شهید آزادپور به واحد اطلاعات وعملیات رفت مشاهده کرد که چندین جیپ خراب وجود دارد که با اندک تعمیراتی می توان از آنها استفاده کرد. خودش جيپ ها را بررسي كرد و متوجه شد که اکثر این جیپ ها فاقد چادر و روکش هستند و بدون چادر نمی توان از آنها در ماموریت ها و شناسایی ها استفاده کرد. از طرفی در هوای سرد کردستان امکان استفاده از جیپ های بدون چادر وجود نداشت . مسائل حفاظتی و امنیتی شهر سنندج به گونه ای نبود که این تعمیرات در آنجا انجام شود. لذا با هماهنگی واحد پشتیبانی و پیگیری های خودش یکی از جیپ ها را به کاشان آورد و بعد از تعمیر برای بقیه ماشین های بدون روکش چادر تهیه کرد و به این ترتیب چندین وسیله نقلیه که در زمستان قابل بهره برداری نبودند ، تعمیر شدند.
راوی، حسین حاجی حسینی
غيرت شهيد |
فاصله خانه ما تا منزل مادرم زیاد بود. روزی به خانه مادرم مي رفتم در راه علي را ديدم که اجاق گازي را با دوچرخه اش به منزل حمل می کرد. وقتی مرا ديد به رسم ادب و احترام ایستاد و با هم احوال پرسی کردیم و چون تازه از جبهه آمده بود رویش را بوسیدم و از احوالش جویا شدم . بعد علی آقا به من گفت: "عمه جان؛ می خواهم یک نصیحت و پندی را از من بپذیری اما باید قول بدهی که ناراحت نشوی و راضی باشی." بعد از کلی مقدمه چینی در حالی که سرش را پایین انداخته بودگفت:" هرگاه خواستی از منزل خارج شوی ، ولوتا سرکوچه، حتماً با جوراب و پوشش کامل باش زیرا این سفارش اسلام است که باید حجاب تان کامل باشد .این به نفع شماست."
راوی، عمه شهید
روزی که علی آقا از جبهه آمده بود ، من به همراه فرزند کوچکم مرتضی برای دیدارش به خانه مادرم می رفتم. در میان راه علی آقا را دیدم با دوچرخه به خانه می رفت وقتي مرا دید ایستاد و پرسید : کجا می روی ؟
گفتم برای دیدار شما به خانه مادر می رفتم . نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت: با این سر و وضع؟ گفتم که راه زیادی نداشتم ولی حالا بهتر شد شما را دیدم . سپس باهم به سمت خانه ام برگشتیم . از آن روز به بعد هرگاه از خانه خارج می شدم ، انگار علی را ناظر و حاضر می دیدم و مواظب بودم که خلاف میل او رفتار نکنم.
هروقت صدای درب خانه می آمد ، اگر ما درب خانه را باز می کردیم ، با ما برخورد تندی داشت که چرا شما؟ و می گفت وقتی در خانه مردی هست چه معنایی دارد که شما جواب بدهید؟حساسیت او نسبت به حجاب و رفتار ما در کوچه و بازار به حدی بود که زمانی که به کلاس خیاطی می رفتم ، به خودم جرأت نمی دادم که حتی سرم را بالا کنم و سریع به خانه بر می گشتم.
راوی، خواهر شهید
ایثار |
در پایان یکی از مرخصی هایش به من پیشنهاد داد که همراه خانواده ام به سنندج برویم. لذا من به اتفاق همسر و فرزند یک ساله ام به همراه شهید آزادپور با یک ماشین وانت حرکت کردیم. چند کیلومتری راه نرفته بودیم که علی گفت جای شما تنگ است و خانواده ات در سختی هستند .گفتم نه ، ما راحتیم. تا این که دیگر تحمل نیاورد. ماشین را به کنار جاده هدایت نمود و ایستاد و بعد از ماشین پیاده شد. من تعجب کردم وگفتم :علی ،چیزی شده؟ گفت نه چیزی نیست . فقط شما به جای من رانندگی کن و من به عقب وانت می روم.
اشک در چشمانم حلقه زد . نیرویی که جزء فرماندهان تیپ بود با تواضعی مثال زدنی به عقب ماشین رفت . اصرارم فایده نداشت و علی در عقب ماشین سوار شده و منتظر حرکت من بود. از آنجا تا سنندج فاصله ای درحدود چهارصدکیلومتر را علی، ایثارگرانه در عقب ماشین نشست تا من و خانواده ام در سختی و رنج نباشیم.
راوی، حسین حاجی حسینی
خلاقيت جنگي |
بعد از این که عملیات والفجر 9 به اهداف خود رسید و خط ، تثبیت شد، جهت حفاظت ، آن منطقه تحویل ارتش شده بود. اما تعداد کمی از نیروهای تیپ قدس در ارتفاعات هزارقله مستقر بودند از جمله بخشی از نیروهای تدارکات.
دشمن بر اساس شیوه دیرینه اش بعد از هر عملیات ، اقدام به پاتک یا ضد حمله می کرد تا شاید بتواند مناطق از دست داده را باز پس بگیرد . در اینجا نیز از این شیوه استفاده کرده و به بعضی مواضع ما نفوذ کرد. شهید آزادپور که در آن لحظه به سنگر تدارکات در عقبه خط رفته بود، با وجودی که ماشین اش پنچر شده بود اما خودش را به خط مقدم رساند و در درگیری تن به تن به کمک نیروها شتافت.
به دلیل این که عراقی ها تعدادی از بی سیم های ما را به غنیمت گرفته بودند لذا امکان برقراری ارتباط با دیگر نیروها مهیا نبود زیرا عراقی ها تمام مکالمات ما را مي شنيدند و از وضعیت ما با خبر می شدند.
با خلاقیت و هنر شهید آزادپور و با تغییر رمز و فرکانس بی سیم ها و هم چنین با استفاده از زبان محلی آران و بیدگل جهت اعلان وضعیت و ارسال نیرو و تدارکات و امکانات ، مانع از پیشروی دشمن شده و از سقوط کامل خطوط پدافندی جلوگیری کرد.
راوی، حسین حاجی حسینی
اولین هدیه |
شهیدان هدیه خداوندند به روزگار ما که خونشان ، تزریق حیات و مرگ شان نیز تمام حیات . آنانی که زندگی را در شهادت یافتند و شهادت را بهترین هدیه خداوند.آنانی که با وجود تمام همتی که در زمان جنگ برای نابودی نیروهای دشمن به کار می گرفتند و سخت ترین شرایط را به جان می خریدند و با عشق و علاقه و بی صبرانه به کردستان می رفتند، اما باز هم خود را مدیون خانواده های معظم و معزز شهدا و ائمه اطهار می دانستند.
دقیقاً به یاد دارم که اولین هدیه او به من کتاب مناجات عارفان بود . در طول زندگی او، اخلاق عملی و علاقه وافر به شهادت موج می زد. گاهی با هم به بهشت شهدا می رفتیم و تمام مدت گریه می کرد و می گفت: آیا من هم لایق شهادت هستم؟ آیا وصال الی الله را پیدا خواهم کرد؟
راوی، همسر شهید
بهترین هدیه
|
گفتن و نوشتن از شهیدان در قالب هیچ کلامی نمی گنجد و فراتر از فهم و درک انسان های معمولی است چراکه آنان ، زمانی در کنار ما زندگی کردند اما فکر و ذکرشان در وادی دیگری بود. شاید وقتي که ما دچار مشکلی می شویم ، پس از راز و نیاز با کردگار خویش ، کمی به آن وادی، احساس نزدیکی و قرب می کنیم.
اما آنان که عاشقانه به دیدار حق می شتابند ، لحظه ای از زندگی شان بی یاد حق سپری نمی شود . در باره شهید علی آزادپور ، تنها مطلبی که می توان به آن اشاره کرد ، رابطه خالصانه او با خداوند بود. همیشه سعی داشت در محیطی آرام و تنها به راز و نیاز با خداوند بپردازد و تا آنجایی که امکان داشت نماز را به جماعت بخواند.
از چنین شخصی سراپا خدایی ، بهترین هدیه ای که می تواند به شریک زندگی اش بدهد چه می تواند باشد؟
بهترین هدیه او به من گفتن ذکر لا اله الا الله بود. هرگاه کاری نداشتم و یا حتی در میان جمع بودم ، توصيه مي كرد این ذکر را بگو که هم یاد خدا باشد و هم ریا نکرده باشی . زیرا این ذکر حالتی دارد که موقع گفتن ، لب ها هیچ گونه حرکتی ندارند. و این را هم در نظر داشته باش که به هیچ کس جز خدایی که تو را آفرید ، دل بستگی نداشته باش و زیاد درگیر مادیات و قید وبندهای دنیایی نشو که تباهی آور است و تو را از حیات اخروی دور می سازد.
راوی، همسر شهید
بی توقعی |
هرگز فکر نمی کردم که جز مرگ ، چیزی بتواند ما را از هم جدا کند. بسیار به هم علاقه مند بودیم . انساني با اخلاص و با ایمان که حالت های خاص اخلاقی اش همه را به خود جلب می کرد . انس و الفت ما بسیار عمیق و برادرانه بود.
بارزترین صفت او بی توقعی اش بود که از روح بلند و اخلاق اسلامی اش خبر می داد.
با وجودی که ایشان سابقه طولانی در تیپ قدس داشتند و جزء نفراتی بودند که از آغاز شکل گیری تیپ در آن حضور داشتند اما برایش مهم نبود که چه مسئولیت و وظیفه ای به او می سپاری. به ظاهرِکار و کوچکی و بزرگی آن توجه نداشت. انجام وظيفه به طور كامل و دقيق برايش اهميت زيادي داشت و سرنوشت انقلاب برايش مهم بود. بنابراین هیچ گاه ازسنگینی بار مسئولیت ها ناله و شکایت نکرد و بار طاقت فرسای وظیفه را مردانه به منزل رساند.
راوی، سردارحسن خارا ، فرمانده طرح و عملیات تیپ قدس
تمام عیار |
نیروهای طرح و عملیات ، به دلیل نوع مسئولیت ، مدت ها قبل از عملیات جهت شناسایی منطقه و شیوه های حمله و دفاع و دیگر مسائل جنگی، منطقه را بررسی می کنند.این کار در مناطق کوهستانی غرب کشور بسیار نفس -گیرتر است.
عملیات قادر ، یکی از عملیات های دشوار سپاه اسلام بود. گرچه شهید آزادپور قسمت اصلی مأموریت اش را قبل از عملیات انجام داده بود ، اما همه همّ و غمّش این بود که وقتی بچه ها در خطوط مقدم درگیری می جنگند، خودش هم اسلحه به دست بگیرد و بجنگد.
خودم شاهد تلاش او بودم که چگونه در ارتفاعات صعب العبور منطقه ، دائماً در ارتباط با عملیات و پیگیری کارها تلاشي خستگی ناپذیر نشان می داد . برای طراحی عملیات و شناسایی منطقه بسيار كار می کرد . شب و روز توی ماشین از این محور به آن محور دنبال کارها بود. درتمام پاتک های دشمن در عملیات قادر در خطوط مقدم اسلحه به دست گرفته و همچون یک بسیجی ساده، همپای رزمندگان می جنگید.
در روزهای آخر عملیات والفجر9 که کار طرح و عملیات تمام شده بود ، اسلحه به دست گرفت و دیدم که تن به تن با عراقی ها می جنگید تا مبادا دشمن به مواضع ما نفوذ کند. او معاون طرح و عملیات تیپ بود نه یک تک تیرانداز . اما شور و شوق حماسه و از طرفی اخلاصش از او نیرویی تمام عیار ساخته بود.از شهادت او خیلی متأثر شدم . اما شهادتش باعث شد که پیوند قلبی افراد پشت جبهه با خطوط مقدم بیشتر شود و برای ادامه جنگ، نیروهای بیشتری به جبهه بیایند. امیدوارم که همه سپاه و همه آنهایی که علی را می شناختند رهرو راه ایشان و امام و اسلام باشند.
راوی، سردار ربیعی فرماندهی تیپ قدس
شوق پرواز |
منطقه عملیاتی والفجر9 هنوز آرام نشده بود. بچه های طرح و عملیات که از مدت ها قبل از عملیات، کار خود را شروع کرده بودند، هنوز در منطقه حضور داشتند. علی به عنوان معاون طرح و عملیات ، همچنان بی قرار عملیات بود .آرام و قرار نداشت اما امروز، روز دیگری برای علی بود. سیمای ملکوتی و دل تپیدن های بی امان او ، اسرار درونش را هویدا مي كرد. شوق لقای دلدار آتش به جانش افکنده بود وصبر و طاقتش را ربوده بود.
صبح هنگام که از خواب بیدار شد، آن علی همیشگی نبود . او را در هیبت یک شهید می دیدی و باور می کردی که او مال این آبادی نیست. در چشمان آسمانی اش پرنده شهادت را در پروازی جاودانه می دیدی. علی از سنگر که بیرون آمد، بدون هیچ مقدمه ای گفت : "چرا گاهی یادی از شهیدان نمی کنید؟ چرا شهیدان را فراموش كرده اید؟ من دیشب خواب شهید حمید حسینی را دیدم."
و این همان سرّ ضمیری بود که عیان شد . خودش را آماده کرد و به خطوط تماس رساند . ساعاتی بعد گفتم که برای پاره ای صحبت ها پیرامون منطقه و محور عملیاتی ، بچه های طرح و عملیات را در سنگر فرماندهی جمع کنید . یکی یکی نام بردم از جمله گفتم علی آزادپور را هم بگویید بیاید. گفتند علی نیست . ناگهان به یاد حرف ها وحالات صبح او افتادم . گفتم نکند علی طوری شده ؟ گفتند علی شهید شده . ماشین روبروی سنگر فرماندهی را به من نشان دادند که بر اثر اصابت ترکش خمپاره سوراخ سوراخ شده و خون آلود بود و گفتند که آن ماشین علی است که در آن به شهادت رسید.
راوی: سردار ربیعی فرمانده تیپ قدس
ساده زیستی |
از جمله ویژگی های شهید علی آزادپور از اَوان جوانی تا لحظه شهادت، ساده زیستی او بود. خانواده شهید آزادپور گرچه از وضع مالی مناسبی برخوردار بودند ولی او به دنيا اعتنایی نشان نمی داد و داشتن وضع خوب مالي در روحیه و اخلاق او هیچ تاثیری نداشت.
پوشیدن لباس های ساده و معمولی ، به او وقار خاصی می بخشید و حجب و حیایی زبانزد همه داشت که نمی توان منش پهلوانی پدر را در او بی تاثیر دید.
این ساده زیستی را در جبهه ها نیز از او شاهد بودیم. گاهی که از واحد تدارکات تیپ برای نیروها لباس می آوردند ، او آخرین نفری بود که لباس بر می داشت، شاید لباسی که هیچ کدام از نیروها بر نمی داشتند، آن را می پوشید.
راوی ؛ حاج محمد تقی نمکی
مادح اهل بیت علیهم السلام
عاشق نماز |
چه لذتی را تجربه می کردند که این چنین به نماز خو کرده بودند؟ آیا غیر از این است که خداوند عهد نموده که اگر از محرمات من دوری کنی ، لذت عبادتم را به تو می چشانم؟
و شهید آزادپور از آن بندگانی بود که لذت عبادت خداوند را چشیده بود. به طوری که دائم الوضو بود و شب ها بدون وضو نمی خوابید. همیشه قبل از اذان ، آماده نماز بود. او اولین کسی بود که به نمازخانه تیپ وارد می شد. مدتی که در دبیرخانه و دفتر فرماندهی تیپ مشغول بود ، موقع نماز ، هیچ مراجعه کننده ای را نمی پذیرفت و خود به سمت مسجد تیپ حرکت می کرد.
علی اکثر اوقات با بچه ها بود، حتی قبل از این که بخوابد . اما موقع خواب تنهايي را ترجيح مي داد. علتش را همه نمی دانستند. وقتی بررسی کردم فهميدم كه او پاسي از شب را به عبادت و نماز شب مي پردازد و دوست نداشت بچه ها از عبادت و نماز شب او مطلع شوند.
او در نماز شب هایش به خدا چه گفت که خدا عاشقش شد؟ او در زمزمه عارفانه نیم شب هایش چه راز و نیازی داشت که لایق شهادت شد؟ نمی دانیم اما این را می دانیم فرزندی که مادرش بدون وضو به او شیر نداده ، فرزندی که قرآن خواندن مادرش حتی یک روز ترک نشده بود، از مادری این چنین، شهیدی این چنین عجیب نیست.
راوی، حاج محمدتقی نمکی
مادح اهل بیت علیهم السلام
عاشق اهل بیت علیهم السلام |
مکتب سرخ شهادت ، شاگردان خویش را در پرتو درسهای عاشورا ، برای زندگی و مبارزه آماده می کند. تاریخ ، سرخ ترین درس هایش را با الهام از مکتب عاشورا به انسان ها آموخته و حسین علیه السلام بزرگترین معلم تاریخ و مکتب سرخ شهادت است.
شهیدان ، سرافرازترین شاگردان این مکتب در کلاس درس مجالس روضه و عزاداری شرکت کردند و امتحان خویش را شجاعانه در میدان جنگ به نمایش گذاشتند و قبول شدند. دوست داران مکتب اهل بیت در جبهه ها نیز برای آقایشان حسین علیه السلام عزاداری می کردند. شهید آزادپور، هم چون سایر رزمندگان در مجالس اهل بیت در تیپ قدس شرکت می کرد . وقتی به او نگاه می کردیم انگار در چهره او کربلا را می دیدیم، علی اکبر را می دیدیم. به پیشنهاد او وسعت دسته های عزاداری را به سطح شهر سنندج کشاندیم و در حسینیه شهر نیز حضور می یافتیم ؛ بی آنکه واهمه ای از حرکت گروه های افراطی و ضد انقلاب داشته باشیم.
راوی، حاج محمدتقی نمکی
مادح اهل بیت علیهم السلام
حتی کاغذ و قلم... |
اولین مسئولیتی که علی در تیپ قدس پذیرفت ، مسئول دبیرخانه تیپ بود. جایی که اموال بیت المال به وفور یافت می شد و فرصت بهره برداری و استفاده شخصی از آنها بدون دردسر مهیا بود ؛ از جمله کاغذ، خودکار و....
اما او برای کارهای شخصی خود حتی یک بار از آنها استفاده نکرد.هر رزمنده ای برای نوشتن نامه به کاغذ و خودکار احتیاج دارد ولی او در چنین مواقعی شخصاً به شهر سنندج می رفت . کاغذ و خودکار را با پول شخصی خود تهیه می کرد و با آن نامه می نوشت.
او حتی از فضای اتاق دبیرخانه برای کارهای خود استفاده نمی کرد .دوستان و همشهریانی که جهت دیدن او به درب اتاق دبیرخانه می آمدند ، باید از دریچه کوچکی که روی درب اتاق تعبیه شده بود مراجعه می کردند و به کسی فرصت حضور در دبیرخانه را نمی داد. این تعهد و امانت داری بي مانندش سبب شد فرمانده تيپ با درخواست انتقالي او به واحد ديگر مخالفت كند. زیرا گفته بودند که فردی با این درجه از تعهد و اخلاص را کمتر داریم که به جای علی آزادپور بگذاریم.
راوی؛ حاج محمدتقی نمکی
مادح اهل بیت علیهم السلام
صله رحم |
هربار که به مرخصی می آمد به سراغ همه فامیل می رفت و از احوال و زندگی آنان جویا می شد. این ویژگی او بود که قبل از جبهه نیز به فامیل سرکشی می کرد و از مشکلات آنها جویا می شد.
اما صله رحم شهید آزادپور طور دیگری بود و آن را به یک دید و بازدید ساده خلاصه نمی کرد. یکی از بستگانش می گوید که در زندگی مشکلی داشتم . وقتی علی به خانه ما آمد ، برایش تعریف کردم. اشک در چشمانش جمع شد. وقتی به خانه رفت موضوع را برای مادرش بیان کرد و بدنبال راه چاره برآمد. اگر می دانست که هرکدام از بستگان مشکلی دارند و از نظر مالی در تنگنا هستند، به هر شکل ممکن به آنها کمک می کرد.
من تازه ازدواج کرده بودم و مشغول ساخت منزل بودم . علی مجرد بود از حالم جویا شد و بعد از این که متوجه شد توان مالی کافی برای ادامه کار ندارم، به پیشنهاد خودش ، بخشی از حقوق ماهانه اش را در اختیارم نهاد تا در فرصتی که توان بازپرداخت آن را داشته باشم ، به او برگردانم .او به معنی واقعی کلمه، صله رحم را بجا می آورد.
راوی؛ حسین حاجی حسینی
بنده خدا |
انسان ها همه بنده اند. اما بعضی بنده خدا و گروهی بنده شهوت و شکم. اگر بنده خدا باشی، بندگی های دیگر برایت بی معنا می شود و حاضری تمام هستی و مال و جانت را در این راه فدا کنی. اما چقدر اندکند بندگان واقعی خداوند.شهید علی آزادپور یکی از آن انسان هایی بود که بنده خدا بود و اسارت هیچ خدای دیگری را گردن ننهاد.
شیطان و شکم ، کمتر از آن بودند که در برابر علی ، قد علم کنند. او از آنجا که در رده های بالای مسئولیت تیپ قدس بود ، معمولاً از وضعیت و برنامه غذایی تیپ خبر داشت. در هر وعده ای که غذای گرم و پختنی بود، او را در سر سفره پیدا نمی کردی و آخر شب خودش دو عدد تخم مرغ را آماده می کرد و می خورد. نفس خودساخته و مهذّب علی ، این چنین در زیر اراده پولادین علی پرورش یافته بود و سبک بال نیز به اوج شهادت رسید.
در نامه هایش نوشته :
خدایا ؛ توفیق آن را به ما ده که روح خود راآن چنان قوی كنيم که نه مال نه شهرت نه مقام و نه هیچ هوای نفسی نتواند بر ما پیروز شود.
راوی؛ حاج محمدتقی نمکی
مادح اهل بین علیهم السلام
خُمس |
وقتی انسان خدا را انتخاب کرد، به یقین خداوند هم او را انتخاب خواهد کرد آن چنان که گویی خدا فقط این یک بنده را دارد. در چنین حالی تمام حرکات و سکنات انسان الهی می شود. هرچه می بیند و هرچه می گوید و هرچه می شنود ، همه و همه رنگ خدایی به خود می گیرند.
پسرم شهید علی، خمس همه دارايي اش را پرداخت ، از اولین حقوقی که بابت حضورش در سپاه و جبهه دریافت کرد ، تا پولی که جهت ازدواجش آماده کرده بود. شب عروسی اش ، قطعه زمینی که من به او دادم قبول نکرد و در حالی که حتی پول نقد را شخصاً پرداخت می کرد گفت که خمس این پول را نیز داده ام . به من و سایر فامیل سفارش می کرد که خمس و زکات اموال خود را بپردازند. او این چنین در کنار عباداتی چون نماز و روزه و ....... جهاد و شهادت ، از پرداخت خمس به عنوان یک عمل عبادی غافل نبود.
در دفتر کوچکی که از او به جا مانده ، حساب سال و خمس خود را ثبت می کرده است.
راوی، پدر شهید
از دانشگاه تا جبهه |
گرچه دو سال مانده به گرفتن دیپلم ، حال و هوای جبهه رهایش نمی کرد، اما به هر صورت و به دليل ممانعت ها، موفق به اعزام نشد. به محض پایان دوره متوسطه، عضو رسمی سپاه شد و در اولین اعزام به کردستان رفت.
سه سال از اخذ دیپلم او گذشت و تمام آن مدت در کردستان بود. در سال 64 در کنکور سراسری شرکت نمود و در دانشگاه شیراز رشته الکترونیک قبول شد. بعضی افراد و فرماندهان به او پیشنهاد دادند که به دانشگاه برود و درس را ادامه دهد . به او گفتند که جنگ به هر حال تمام خواهد شد و تو باید درس خوانده باشی تا به مملکت کمک کنی.
او در جواب گفته بود که دانشگاه من فعلاً اینجاست و جنگ ، لازم تر از درس خواندن من است . او معتقد بود که باید کشوری پابرجا باشد تا بتوان با درس خواندن آن را آباد کرد. اکنون آبادی کشور ، در گرو حفظ آن در برابر هجوم دشمنان است . لذا حاضر نشد جبهه ها را ترک کند و به دانشگاه برود.
و چه زیبا این موضوع را در یادداشت هایش آورده است:
دانشگاه : کربلا
مدرک: شهادت
محل کلاس: جبهه ها
کتاب: قرآن و کتب حدیث
مدت تحصیل : یک شبه ره صد ساله
بزرگْ مردِ کوچک |
روح مردان بزرگ در چهارچوب زمانه نمی گنجد و گمنام زمان خویش اند. حرف هایشان را کسی نمی فهمد و راز حیات و مبارزه شان را کسی نمی داند. آنان فراتر از زمانه اند و چه بسا مدتها بعد از مرگشان گویی نیازشان احساس می شود. این رمز و راز کمال انسان هاست.
آنچه انسان را به کمال و تعالی می رساند ، روح بزرگ است. و آن گاه که در جسمی کوچک ، روحی بزرگ تجلی پیدا می کند ، آرام و قرار را از انسان می رباید و سختی ها و مرارت های دنیا را به آسانی تحمل می کند.
فرزندم علی از جمله انسان هایی بود که در سن 12 سالگی نیاز به راهنمایی نداشت. آن بزرگ مرد کوچک در آن سن کم ، که همه به دلیل مسائل خاصی نیاز به کمک و راهنمایی دارند ، راه را از چاه تشخیص می داد.
روح بزرگش درکالبد کوچکش نمی گنجید . بسیارپرجنب و جوش بود. علاقه داشت در همه کارها کمک کند . در کشاورزی به من و پدر بزرگش کمک می کرد. به آن درجه از رشد و بالندگی رسیده بود که نیاز به تذکر و راهنمایی نداشت. ومن از این جهت او را همیشه در هیبت یک مرد می دیدم.
راوی ، پدر شهید
نبوغ مدیریت |
مهارت برنامه ریزی و مدیریت او ، از همان دوران نوجوانی و جوانی اش هویدا بود. او پس از تاسيس كتابخانه محله حجتيه ، آن را به حال خود رها نکرد بلكه پس از مدتی وضعیت آن را بررسی كرد، موانع و مشکلات آن را شناخت و به چاره اندیشی پرداخت. در یادداشتی که از او به جا مانده به کلیدی ترین و اساسی ترین مواردی اشاره می کند که اگر هم اکنون نیز مسئولین و متولیان فرهنگ کتاب و کتابخوانی به آن توجه نمایند ، بسیاری از مشکلات آنها مرتفع خواهد شد.
شهید آزادپور برای رفع مشکلات کتاب خوانی نسل جوان ، به این راه حل ها اشاره میکند:
بی جهت نیست که بعدها و در دوران دفاع مقدس به عنوان معاون طرح و عملیات تیپ قدس انتخاب می گردد.
اخلاص |
وقتی در باور و نیت انسانی خدا جلوه کند، دیگر حاضر نیست حتی کوچک ترین کار خود را به زبان بیاورد تا دیگران نیز از آن با خبر شوند.آن کس که باید بداند و ببیند، می داند و می بیند و اوست که مزد این همه خدمت خالصانه را خواهد داد .
شهید آزادپور معتقد بود که اگر کاری که انجام می دهی ، به کسی بگویی در واقع مزد آن کار را از او می خواهی. پس در نیت خدایی ات هیچ کس را شریک نکن. گمنامی و بی ریایی و اخلاص در اندیشه و عمل شهید آزادپور موج می زد. او با وجودی که در تیپ قدس، پست ها و مسئولیت های متعددی را داشت ، اما یک بار نیز به ما نگفته بود که در جبهه چه می کند.
بعد از شهادتش وقتی فرماندهان عالی رتبه تیپ و سپاه کردستان به همراه انبوهی از رزمندگان در تشییع جنازه و مراسم او شرکت کردند و اعلام کردند که او "سردار" است، تازه فهمیدیم که او معاون طرح و عملیات تیپ قدس بوده است. من اعتراف می کنم که فرزندم را نشناختم.
و چقدر زیبا در نامه ای نوشته است:
بار خدایا: نیت مرا به لطف توفیق خود، کامل گردان تا تنها برای تو باشد و به غرض ورزی و....آلوده نباشد. باورم را به رحمت خویش پابرجا نما تا شک ، در آن راه پیدا نکند و به قدرت و توانایی ات ، آنچه از من از دست رفته ، اصلاح فرما و از کیفر آن درگذر.
راوی؛ پدر شهید