عباس حکیمیان آرانی
ابوالقاسم
بسیجی
محصّل
1345/01/10
آران وبیدگل
1362/07/30
مریوان
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
عبّاس اواخر سال 1345ش ديده به جهان گشود. پايان تحصيلات دوره ى ابتدايى او با شروع انقلاب مصادف بود. عبّاس در اين دوران مصمّم شد تا به نوبه ى خود ضربهاى به طاغوت وارد كند، لذا با بهره گيرى از شنيده ها و ديده ها تصميم به ساخت مواد محترقه گرفت كه در اين حين به خود آسيب رساند.
با پيروزى انقلاب اسلامى و شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران به بسيج رفت. بعد از ديدن آموزشهاى لازم در فتح خرمشهر شركت كرد و از ناحيه ى شكم مجروح شد. هنوز بهبودى كامل نيافته بود كه به خطّ مقدّم بازگشت و در عمليّات والفجر چهار به درجهى رفيع شهادت نايل شد و به ملكوت اعلى پيوست.
روحش شاد، يادش گرامى و راهش مستدام باد.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
و هرگز مپنداريد كساني كه در راه خدا كشته مي شوند مرده اند نه بلكه آن ها زنده اند و در نزد پروردگارشان روزي مي خورند.
با درود به ارواح پاك شهيدان راه اسلام و قرآن بالاخص سرور شهيدان عالم حضرت اباعبدالله حسين(ع) و با سلام و درود به پيشگاه مقدس حضرت بقيه الله اعظم مهدي فاطمه، هم سنگر و ياور رزمندگان اسلام و قرآن و با سلام و درود بر نائب بر حق امام زمان(عج) امام امت خميني بت شكن زمان و با سلام و درود به جمع رزمندگان پرتوان و با استقامت و با ايمان و اخلاص وصيت نامة خود را شروع مي كنم.
من به عنوان يك فرد مسلمان و به حكم وظيفه شرعي و الهي كه داشتم قدم در اين راه نهادم خداوند بزرگ را شكر مي كنم كه چنين سعادت بزرگي را نصيبم كرد و چنين رهبر بزرگ و قاطعانه اي را در جلو راهم قرار داد تا ذره اي از نور ايمان را در قلبم نوراني گرداند و تا اين كه خود و خداي خود را بشناسم.
پس شما اين پيام ها و سفارش هاي مرا با صداي بلند به گوش منافقان و دشمنان اسلام برسانيد كه از كوري دل خود ما را ناآگاه مي خوانند به آن ها بگوييد كه ما آگاهيم و بيدار و هيچ گونه جبر و زوري بر ما وارد نيست و در اين راه الهي قدم گذاشتيم و خون خود را كه ناچيز بود در اين راه ريختيم كه اگر هزارجان هم مي داشتيم در راه خدا و امامان كه پيشرو اين راه هستند نثار مي كرديم .
پدر و مادرم: شما هم در بوته آزمايش هستيد حالا نوبت شما رسيده كه چگونه امانت خود را بازگردانيد آيا از پس دادن فرزندتان به هستي مطلق، كرامت به خرج مي دهيد و يا هم چون يك امانتدار به عهد خود وفا مي كنيد. من كه خدا را انتخاب كرده ام و بالاترين سرمايه ام را براي او فدا مي كنم.
شما بدانيد در جنگي كه من رفته ام اگر ان شاءالله جسد پاره پاره شده ام را ديديد دلگير نشويد ما به سوي خدا خواهيم رفت و اما شما را در اين آزمايش هستيد. در اين آزمايش مشخص مي شود كه چگونه به صبر و استقامت آراسته مي گرديد.
پدر و مادر عزيزم، ناراحت نباشيد كه چنين فرزند حقيري را از دست داده ايد وليكن جان من در نزد خدا بهترين از اين عالم است. من با ايمان به خدا و كلام حق او و اتمام حجتي كه بر من شده بود با يقين در اين راه به جهاد في سبيل الله آمدم و چنان آرامي قلبي دارم كه از دنياي آخرتي كه خداوند وعده داده است نسبت به آن مشتاق ترم، تا از اين دنياي پرفريب و ريا، شما هم تحت رهبري امام اسلام را ياري كنيد. مادرجان، من مي دانم كه اگر كشته شدم، براي تو دردناك است ولي چه مي شود كرد دين خدا در خطر است و در ضمن من هم مال خدا هستم. پس مرا حلال كن تا خدايم مرا ببخشد. مادرجان، تو گذاشتي كه من به جبهه بروم يادت بيايدآن روزي را كه با هم نشسته بوديم و صحبت مي كرديم برايت مي گفتم مادرجان مرا آزاد كنيد. مادر، من در جبهه آزاد بودم، آزاد از هر نوع وابستگي و همه چيز را كنار زده بودم و مي خواستم كاري كنم كه به معشوقم نزديك شوم و گفته بودم كه من عاشق خدايم. مادر چه بسيار خوشحالم كه سعادت اين را داشتي كه چنين فرزندي را بزرگ كردي و در راه خدا قرباني كردي. اكنون كه من ميان شما نيستم و خداوند لياقت شهادت را نصيب من كرده است خود را لايق نمي دانستم كه چنين از امتحان خدا سالم بدر بروم. مادرجان چه بسيار شب هاي بود كه در كودكي هنگام سحر وقتي كه من زارزار گريه مي كردم تو بلند مي شدي و مرا آرام مي كردي و چه بسيار زحمت ها براي من كشيدي تا مرا به اين جا رسانيدي ديگر مرا ببخش كه چه بسيار ناراحتي ها برايم كشيدي مادرجان مرا ببخش كه نتوانستم ؟؟؟ اين جبران زحمات شما را انجام دهم.
وصيتم به خواهرانم: وصيت من به شما اين است كه شما هم زينب وار بايستيد و فريب اين از خدا بي خبران را نخوريد و رسالت خون مرا به دوش گيريد و از اين نسل به نسل هاي آينده انتقال دهيد شما اي خواهرانم در دعاي كميل و توسل شركت كنيد و امام و رزمندگان را دعا كنيد.
؟؟؟ و تو (خواهران و برادران مسلمان) بيدار و هشيار باش كه گول اين از خدا بي خبران را نخوريد و با چهره هزار چهره شان شك و ترديدي در دل خود راه ندهيد كه شما همواره بيداريد البته اين سخنان من روي كساني است كه در گوشه و كنار زمزمه هاي مأيوسانه سر مي دهند و مي گويند بايد امام زمان(عج) بيايد و كار ؟؟؟ را درست كند وليكن منتظران او بايد بدانند كه امام زمان اول منتظر ماست تا شما را بشناسد. بنابراين قلب خود را پاك كنيد و هم چنان قرص و محكم برعقيده و ايمان خود استوار باشيد و زمان را براي ظهور حضرتش آماده و مهيا سازيد تا خداي نكرده با افكار نادرست، در دست كافران و منافقان قرار نگيرد و هم چنين دست از ياري امام امت برنداريد و بدانيد زمان، زمان امتحان است.
اي خواهران و برادران: بدانيد كه شما بنده خداييد پس از فرمان خدا سرباز نزنيد، زندگي كنيد براي خدا و در راه خدا و بميريد براي خدا كه مرگي باعزت است و همه شما نصرت كنيد خدا را تا نصرت دهد شما را و اطاعت از فرمان امام كنيد كه اطاعت از خداست و دعا كنيد براي امام كه هر چه شما بخواهيد من نيز همان را مي خواهم.
اي پدران و مادران: بدانيد كه فرزندان شما امانتي از طرف خدا نزد شما هستند و همراه اين امانت وظيفه است. پس در تربيت آن ها بكوشيد كه امانتي بزرگ است و خدا هرگاه خواسته باشد امانت خود را بگيرد صبر داشته باشيد كه اجر عظيمي در نزد خدا داريد.
وصيتم به پدرم: پدرجان من مي دانم كه شهادت فرزند براي پدر سخت است ولي چه كنم اكنون اسلام در خطر است. پدرجان من يادم نمي رود، هنگامي كه در جبهه زخمي شده بودم و در بيمارستان خوابيده بودم، چه بسيار شب هايي بود براي اين كه من ناراحت نشوم تو در پاي تخت من نشسته بودي لحظه اي خواب نداشتي پدر از تو مي خواهم كه برادرم محسن را قاسم وار بزرگ كني و او را راحت بگذاريد تا او بتواند احكام اسلامي را بشناسد و نگذاريد فريب اين منافقان كوردل را بخوند و از اسلام جدا شود.
در آخر من از تمام دوستان و آشنايانم و هم چنين معلمين عزيز مي خواهم كه ان شاءالله من را ببخشند و برايم طلب آمرزش بخواهند. خداوندا تو گواهي كه هدف ما در اين جنگ اعتلاي كلمه حق و سرنگوني ستمگران است لذا اين مردم جواناني را از دست داده اند جز بهترين جوانان بودند و هدف شان حفظ وبرقراري اسلام و قرآن بوده پس آنان را پيروز كن.
والسلام
فرزند شما عباس حكيميان