علی خدمتی بیدگلی
ذوالفقار
نیروی مردمی
فرهنگی
1332/06/01
آران وبیدگل
1357/06/17
آران و بیدگل خیابان شهید رجایی روبروی مدرسه
گلزارشهدای امامزاده هادی (ع) بیدگل
على سال 1332ش در خانوادهاى فقير در بيدگل به دنيا آمد. سه سال اوّل زندگى، كه به محيطى آرام براى رشد و تربيت نياز داشت، به اختلاف بين پدر و مادرش گذشت و سپس منجر به جدايى آنها از هم شد. پس از جدايى پدر و مادر و ازدواج مجدّد آنها، على از نعمت پدر و مادر محروم شد. در اين ايّام پدربزرگ مادرى على حضانت او را به عهد گرفت ولى اين كودك خردسال دلخوش بود كه گاهى مىتواند از ديدن پدر ومادر بهره ببرد. پس از مّدتى پدربزرگ على، كه سرپرستى او را به عهده داشت، به رحمت ايزدى پيوست. در اين اثنا مادر على نيز از قم برگشت ولى ناپدرىاش هنوز به حضور على در خانهى مادر اعتراض مىكرد. ناگزير پدر بزرگ پدرى على سرپرستى او را به عهده گرفت. على ديگر بزرگ شده بود و مثل همه ى بچّه ها دلش مىخواست به مدرسه برود و درس بخواند ولى فقر مالى پدربزرگ اجازهى تحصيل رابه او نمىداد. وى نيز مجبور شد روزها به قالىبافى مشغول شود و شب به مدرسه برود و گاهى نيز با ساختن اسباببازى و فروش آنها، خرج قلم و دفتر خود را تهيّه كند و در عوض هزينه ى تحصيل و مدرسه را بپردازد. قضا و قدر الهى، مادر را از على گرفت و روح رنج ديده ى او را آزرده تر كرد. در اين موقع على تصميم گرفت در مغازه ى نانوايى به كار مشغول شود. علاقه و استعداد على باعث شد خيلى سريع آموزشهاى لازم را ببيند. كار در نانوايى در كنار استادى خوشصدا، زمينهاى شد كه على به مديحه سرايى علاقه مند شود و كمكم بتواند روى پاى خود بايستد ولى مشيّت الهى اين دوران را با مرگ پدربزرگ كوتاه كرد و على واقعا تنها شد. تنها شانس زندگى او اين بود كه از سربازى معاف گشت. عشق به اهل بيت عليه السلام و علاقه به مديحه سرايى آلعلى عليه السلام او را در مسير تازه اى از زندگى انداخت. پس از ازدواج و استخدام در آموزش و پرورش، با روح بلندى كه داشت، توانست ضمن خدمت در مدارس و نظافت آنها، ادامه ى تحصيل بدهد و در كنار كمك به خانواده در امر قالىبافى، در مجالس و محافل مذهبى به ذكر فضايل اهلبيت عصمت عليه السلام بپردازد. با شعله ور شدن خشم مردم ستمديده ى ايران عليه رژيم سفاك پهلوى به رهبرى امامخمينى قدسسره على، كه يك عمر مستضعف بود، در مجالس مذهبى به بيدارى مردم پرداخت و در هر موقعيّت ممكن جنايات رژيم را متذكّر شد. مأموران شاه، كه قصد داشتند هر صدايى رادر گلو خفه كنند، متوجّه روشنگرىهاى على شدند و در عصر روز هفدهم شهريور سال 57 او را هدف گلوله قرار دادند و خودشان پيكر مجروح او را به بيمارستان بردند و در نهايت به شهادت رساندند. على هميشه خانواده خود را به دستگيرى از بيچارگان و يتيمان سفارش مىكرد و با وجود فقر مالى از هيچ خدمتى به مستضعفان كوتاهى نمىنمود.
روحش شاد، يادش گرامى و راهش مستدام باد.