عباس خندان بیدگلی
محمد
بسیجی
کارگر
1336/01/01
1361/07/06
پاسگاه زید
گلزار شهدای هفت امام زاده بیدگل
عبّاس سال 1336ش در خانوادهاى اصيل و مذهبى ديده به جهان گشود. زمانى كه در مدرسه ى راهنمايى مشغول فراگيرى دانش بود، عاطفه و نوع دوستىاى كه به همنوعان خود داشت، باعث مىشد كه هر شب دانش آموزان به منزل وى بروند و يا او را به منزل خود ببرند. روحيه و گفتار گرمش وحدت محكمى بين دانش آموزان ايجاد كرده بود.
عبّاس پس از اتمام دوره ى راهنمايى به علّت ضربه اى كه از ناحيه سر ديده بود، نمىتوانست كاملاً به عمق مطلب پى ببرد و فكر خود را متمركز كند لذا ادامه ى تحصيل برايش مشكل بود، بدين منظور ترك تحصيل نمود. پس از آن در مغازه به پدرش و در منزل به مادرش كمك مىنمود تا اينكه به خدمت سربازى فراخوانده شد. پس از چند ماه به دليل بيمارى و در حقيقت به خاطر عدم رضايت وى از سربازى به رژيم پهلوى، پادگان را ترك كرد. پس از چندى عبّاس با دخترى از خانوادهاى متديّن و قابل اعتماد ازدواج كرد و سنّت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم رابه جاى آورد. پس از مدّتى خداوند فرزندى به او عطا نمود نام او را محسن نهادند. در سال 1359ش دركارخانه ى صنايع كرك كاشان استخدام و مشغول به كار شد. وى از آغاز زندگى خانوادگى در منزل پدرش زندگى مىكرد. زندگى ساده ى او نشاندهنده ى بىعلاقگى او به تجمّلات و مادّيات دنيوى بود. عبّاس با اينكه در منزل پدرش با كمبود جا روبرو بود ولى عشق او به اسلام و انقلاب و عزيمت به جبهه موجب گرديد كه اين مسايل را فراموش نمايد و بنا به قول همسرش موقع كه درباره ى ساختمان جديد با او صحبت مىشد در جواب مىگفت كه جاى شكرش باقى است، چراخيلى از انسانها در بيابانها و يا چادرها زندگى مىكنند و انسان نبايد فقط به فكر مادّيات باشد و فكر كردن در اين راه انسان را از خدا دور مىكند.
زمانى كه جنگ تحميلى عراق عليه ايران شروع شد، در تاريخ 61/5/15 توانست به نداى «هل من ناصرينصرنى» حسين زمان خود، رهبرعالىقدر آيتاللّه امامخمينى قدسسره ، جواب مثبت دهد. بالاخره لحظه ى آخرين ديدار فرا رسيد.
مادرش زينبوار با شهامتى بىنظير و روحيه اى مالامال از ايمان و عشق به اسلام، در جواب اينطور گفت: «فرزندم، حلالت كردم و از تو راضى هستم كه مىخواهى به پيروى از سالار شهيدان، حسين بن على عليه السلام ، در راه خدا گام بگذارى و براى اسلام جان ناقابل خود را فدا كنى». روز بعد همراه با ساير دوستان با چهرهاى شاداب و با دلى پر اميد به سوى جبهه ى حق عليه باطل رهسپار گرديد.
پس ازطى دوره ى آموزش نظامى در اصفهان عازم اهواز و در جبه هى شلمچه مستقر شد و در تاريخ 61/7/6 (روز عيد قربان) اسماعيلوار به قربانگاه حق شتافت، و آرزوى ديرينه اش دست يافت و با جارى ساختن خون سرخ خود در سرزمين خوزستان، توانست دين خود را به اسلام و انقلاب ادا نمايد.
روحش شاد، يادش گرامى و راهش مستدام باد.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
با نام خداوند و به ياد خدا و براي خدا شروع به نوشتن مي كنم. با سلام به رهبركبير انقلاب اسلامي و نورچشم مستضعفان جهان امام خميني اينجانب عباس خندان عازم جبهه هاي حق عليه باطل هستم، كه لازم است چند كلمه اي به عنوان وصيت نامه بنويسم.
خداوندا مي داني كه من بسيار گناه كرده ام و از سپاس هاي تو نافرماني كرده ام از رحمت گستردة تو كناره گيري كرده ام.
خدايا من گناهكار هستم از تو طلب آمرزش مي كنم. تا به كي آدم اشتباه كند. ده دقيقه به فكر بيافتيد و ببينيد نعمت هاي خداوند را در تو باز است و خدا توبه كننده را خيلي دوست دارد. خداوند در موقع توبه روح دوباره به او مي دهد خداوندا من مشتاق ديدار توام ولي چه كنم كه حجاب ها مرا پوشانده است و چشم و قلب را از من گرفته است. خدايا تمام دوستانم عاشقانه به سوي تو پر كشيدند ولي من بي ثمر مانده ام و دست خالي پيش تو مي آيم و از تو طلب آمرزش دارم. خدايا با ريختن خونم پرده هاي ظلمت را از من بگير و مرا به سوي نور رهنمون باش.
اي ملت به نصيحت هاي امام اين پير جماران كه قلبش براي اسلام مي طپد گوش فرا دهيد تا رضايت خدا حاصل شما گردد. ؟؟؟؟؟
به سپاه اين بازوي مسلح بيش از پيش برسيد كه هرچه برسيد به خدا كم رسيده ايد و به روحانيت احترام بگذاريد و منافقين مي خواهند اين ها را از بين ببرند چون اين ها بودند كه مردم را ارشاد مي كردند و هستند عده اي كه با لباس روحانيت خيانت مي كنند در لباس روحانيت هستند و تيشه به ريشه اسلام مي زنند شما مردم بايد آن ها را به خود روحانيت معرفي كنيد كه از صحنه بركنار بشوند.
تا اين كه ثمرة زحمت هاي تان را برداريد و با اين شعار كه تا انقلاب مهدي نهضت ادامه دارد دعا را فراموش نكنيد كه همة ما محتاج دعا هستيم چه زنده و چه مرده مان.
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
تا انقلاب مهدي نهضت ادامه دارد
با تمام دوستانم خداحافظي مي كنم
عباس خندان