حبیب اله خنده رو آرانی
علی محمد
سرباز ارتش
1347/12/01
شهر آران وبیدگل
1367/01/21
مریوان
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
حبیب ا... خنده رو آرانی سال 1347 در یک خانوادهای تهی دست ولی مذهبی به دنیا آمد. ایمان و اخلاص او در دوران کودکی نمایان بود. همیشه تبسمی بر لب و امیدی در دل داشت امید به آیندهای درخشان که گویی به او الهـام شـده بود. حبیب ا... بسیار صبور و در عین تنگدستی با گذشت بود. او در سن 6 سالگی در دبستـان ( 25 شهریور سابق ) 17 شهریور به تحصیل علم پرداخت و دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند. او علاقهاش بیشتر به کارهای فنی بود به همین دلیل از ادامۀ تحصیل منصرف شد. هنگامی که انقلاب اسلامی شروع شد، کودکی بیش نبود ولی زمانی که بزرگتر شد در کارهای پایگاه مقاومت محل و کارهای مسجد پیش قدم بود به سن قانونی كه رسید به خدمت مقدس سربازی شتافت. او 2 ماه دوران آموزش نظامی خود را گذراند و بعد توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران به منطقه های جنگی غرب کشور اعزام شد. از نامه هایی که مینوشت عشقش به شهادت در راه خدا مشخص بود. بیش از 6 ماه از وظیفۀ شرعی و دینی خود را به پایان نرسانده بود که خبر مفقود الاثر شدنش او به خانواده رسید و مدت 5 سال خانواده در انتظار او نشست ولی سرانجام پیکر مطهرش را از جبهه های غرب کشور پیدا کرده و با تجلیل و احترام خاصی در جوار مرقد مطهر امامزاده هلال بن علی (ع) آران به خاک سپرده شد.
روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد
بسم الله الرحمن الرحیم
گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.
به نام خداوندی که هرچه هست از اوست و بدون او هیچ نیست زندگی و مرگ در دست اوست. شهدا شمع محفل بشریتند. خدایا من نیز آرزو دارم یکی از این شمع ها باشم و با سوختنم انقلاب نوپای ایران را یاری کنم.
خدایا اگر صلاح می دانی مرگ مرا شهادت در راهت قرار بده. خدایا تو را شکرگزارم که مرا در این مقطع زمانی قراردادی تا سربازی از سربازان حسین زمانت باشم و جانم را فدای دین محمد(ص) کنم. معبودا امیدوارم مرا ببخشی و مرا از سربازان امام حسین(ع) قرار دهی و با آنان محشورم گردانی.
وصیت به پدر و مادرم
پدر و مادر عزیزم از شما تشکر می کنم که مرا در مکتب اهل بیت پرورش داده و سرانجام امانتی که خداوند به شما هدیه کرده بود به صاحب اصلیش برگرداندید. انا الله و انا الیه راجعون. هر نفسی طعم مرگ را خواهد چشید. پس چه مرگی بهتر و زیباتر از شهادت می شناسید. هرموقع یاد شهادت می افتم این سخن امام حسین(ع) در ذهنم متجلی می شود که در روز عاشورا فرمودند اگر دین اسلام و دین جدم رسول خدا با ریختن خون من پا برجا می ماند پس ای شمشیرها بر بدن من فرود آیید. من نیز آرزو داشتم نه یک جان بلکه هزارها جان داشتم تا برای هدفم و استحکام دینم فدا کنم. مادرم بعد از شهادتم دوست دارم مانند حضرت زینب صبر و استقامت را پیشۀ خود سازی که با صبر و پایداری می توانی پشت دشمنان اسلام را به لرزه درآوری و در مرگ من گریه و زاری مکن. بلکه هر موقع خواستی گریه کنی به یاد روز عاشورا و مصیبت های آن روز گریه کن.
خواهرانم: از شما می خواهم با حجاب و عفت خود زینب زیستن را به گوش جهانیان برسانی.
برادرانم: امیدوارم راه مرا که ادامۀ راه امام حسین(ع) است دنبال کنید و سلاح به زمین افتادۀ مرا بردارید و به جنگ با استکبارگران بپردازید.
مردم عزیز ایران: همیشه و در همه حال وحدت خود را حفظ کنید و گوش به فرمان امام زمان خود دهید و خدا را به خاطر وجود چنین رهبر فرزانه شکرگزار باشید.
و این گفتۀ پیرجماران را فراموش نکنید که مساجد سنگر است و سنگرها را حفظ کنید. ای امت خداجو، شرکت در نماز جماعت هم چون تیری است که به قلب دشمنان می خورد.
و در آخر از همۀ خانواده و دوستانم عاجزانه تقاضا دارم اگر کوتاهی و تقصیری از من دیدند مرا ببخشند. که ان شاءالله خداوند مرا هم مورد لطف و رحمت خویش قرار دهد.
والسلام