ابراهیم دادگرآرانی
جواد
پاسدار
نظامی
1344/05/01
آران وبیدگل
1365/12/07
شلمچه
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
ابراهيم سال 1344ش در آران متولّد شد. خانوادهاش با كشاورزى و قالىبافى و با مشقّت فراوان، او را بزرگ كردند. تحصيلات ابتدايى را با موفقيّت گذراند و دوران راهنمايى او مقارن با شروع انقلاب اسلامى بود. ابراهيم با سنّ كمى كه داشت، با ديگر رفقا و همكلاسىهايش در راهپيمايىها حضور پيدا كرد. در هنگامهى آتش و خون به علّت تعطيلات موقّت مدارس، ترك تحصيل كرد و وارد بازار كارشد. با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و به فرمان حضرت امام قدسسره مبنى بر تشكيل بسيج، ابراهيم هم به بسيج مراجعه كرد و به عضويّت آن نهاد مقدّس درآمد. مدّتى در بسيج شهر خدمت كرد و وقتى احساس كرد كه مىتواند نيروى موثرى در جنگ باشد، تقاضاى اعزام به جبهه را نمود. در حالى كه شانزده سال داشت، وارد جنگ شد. سال 1361ش در عمليّات پيروزمندانهى بيتالمقدّس، براى آزادسازى خرّمشهر شركت كرد. از آن زمان بهطور مستمر در جنگ ماند. در اواخر سال61ش براى گذراندن آموزش رزمى به پادگان حمزه سيدالشهدا عليهالسلام (شيراز) اعزام شد. پس از پايان آموزش، در گردان رزمى لشگر چهارده امام حسين عليهالسلام سپاه به رزمش ادامه داد. آبانماه سال 1362ش در عمليّات والفجر چهار در منطقهى مريوان، شركت كرد كه در اثر اصابت تركش خمپاره به دستش مجروح شد. پس از مداواى مختصر، به جبهه برگشت. دىماه سال62ش عضو رسمى سپاه شد و اسفندماه همان سال در عمليّات خيبر شركت كرد و مجددّا از ناحيه ى دست چپ مجروح شد. اين مجروحيّت وقفهاى دو ماهه براى رفتن به جبهه اش ايجاد كرد. ابراهيم در عمليّات والفجر هشت با رشادت و دليرى كه داشت، توانست با آرپىجى هفت، هلىكوپتر عراقى رامورد هدف دهد و ساقط كند و براى اين رشادتش از دست فرماندهى شهيدش حاج حسين خرّازى هديه دريافت نمايد. به دوستان همرزمش، خصوصا شهيد حجّتالاسلام حاج شيخ جواد قاسمپور، بسيار عشق مىورزيد. هميشه علاقه داشت در كنارش باشد و او را مراد خود مىدانست هنگامى كه حاج شيخ جواد در كربلاى چهار شهيد شد معاونت گروهان حمزه از گردان امام محمدباقر عليه السلام رابه عهده گرفت. ابراهيم هيچوقت براى خانواده و اقوامش از اقدامات و داستانهاى خود تعريف نمىكرد. هرچه بيشتر در جبهه شركت مىكرد تواضع، خضوع و سكوتش بيشتر مىشد و دوست داشت در مناطق عمليّاتى باشد بالاخره در عمليّات كربلاى پنج، پس از ماهها انتظار براثر اصابت تركش بهكمرش درتاريخ 65/12/7 به شهادت رسيد.
روحش شاد، يادش گرامى و راهش مستدام باد.
بسم الله الرحمن الرحيم
«ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و النصرنا علي القوم الكافرين»
خداوندا، در اين مبارزه پايداري را به ما فرو ريز و گام هاي ما را استوار بساز و به گروه كافران پيروز گردان. شهيد مظلوم بهشتي: ما از شهادت باكي نداريم آرزوي ما شهادت است «اللهم ارزقنا توفيق شهاده في سبيلك»
با سلام و درود فراوان به منجي عالم بشريت دوازدهمين گوهر پاك آسمان ولايت امام زمان(عج) و با درود بر نائب بر حقش امام خميني و به اميد پيروزي رزمندگان اسلام بر كفر جهاني.
موضوع سخنم را با كلام شيرين شهيد مظلوم بهشتي آغاز مي كنم كه مي گفت: «برادرم، خواهرم، بهشت را به بها دهند نه به بهانه» چه زيبا سخن مي گفت:«هركس بخواهد بهشت جاودان را براي خود بخرد و بهترين مقام را كسب نمايد بايد در اين دنيا تلاش و كوشش فراوان بنمايد و كار نيك انجام دهد و خوب كشت كند تا حاصل خوب برداشت نمايد. چنان چه پيامبر(ص) مي فرمايد: «الدنيا مزرعه الاخره» دنيا مزرعه آخرت است من خيلي دلم مي خواست كه روزي برسد كه بتوانم در جنگ با كافران شركت كنم و هميشه از خود سؤال مي كردم كه آيا مي شود من هم يك روزي به عنوان رزمنده در جبهه شركت كنم و بجنگم. آيا چنين سعادتي نصيبم خواهد شد و آيا در اين جهان اصغر شهادت نصيبم خواهد شد.
بارالها، گناهان مرا ببخش و مرا از بهترين سربازان امام زمان(عج) قرار بده و چنان كن كه در موقع كارزار و چنگ با دشمن از خود بيمي بر دل راه ندهم و با آنان تا آخرين فشنگ بجنگم.
خدايا مرا بر نفس خويش مسلط گردان تا بتوانم بر شيطان درون خود غالب گردم.
اي ملت عزيز ايران و اي وارث پيام خون شهدا و اي مردم رنج كشيده آران و بيدگل كه از اولين روز مبارزه با ديكتاتوري پهلوي در برابر سختي ها مبارزه كرديد و تاكنون هم با تمام قدرت در برابر آمريكا ايستاده ايد وحدت خود را حفظ كنيد.
من خيلي خيلي كوچك تر از آن هستم كه اين سخن را به شما بگويم همين وحدت كلمه بود كه شما را بر رژيم منهوس پهلوي پيروز كرد ان شاءالله وقتي كه رزمندگان پيروز شدند و كربلا را فتح نمودند شما خواهيد رفت و در كربلا و در حرم مقدس امام حسين(ع) نماز خواهيد خواند و اگر ما نبوديم و در زير خاك بوديم در آن جا به ياد ما هم باشيد چون ما هم به عشق كربلا مبارزه كرديم و شهيد شديم ولي كربلا را نديديم «ولي كربلا را نديديم» اي حسين كه درز آزادگي از تو آموختيم و به نداي فرزند راستين تو خميني لبيك گفتيم اگر لياقت شهادت را دارم مرا به اين سعادت بزرگ نائل گردان كه من لياقت شهيد شدن را ندارم چرا؟! چون كه مثل شتري هستم كه عقب قافله ماندهن ام و همه دوستانم كه لياقت شهادت را داشته اند به اين فيض بزرگ نائل آمده اند. ولي اميدوارم كه در اين حمله پيروز و موفق باشيم و اگر ما را دوست داشته باشد ما را به طرف خود خواهد برد. اين جنگي كه صدام براي ما درست كرده است ما براي گرفتن حق خود ادامه خواهيم داد و تا زماني كه جمهوري اسلامي تهديد شود چه از طرف صدام و چه از طرف ابرقدرت ديگر به جنگ و مبارزه ادامه خواهيم داد و از پاي نخواهيم نشست. ما بايد متكي به خداوند باشيم اين ما نيستيم كه مي جنگيم ما يك وسيله هستيم در امتحان الهي.
وصيتم به پدر و مادرم عزيزم: اميدوارم كه خداوند شما را حفظ كند و اين را بدانيد شما هم اكنون در معرض امتحان الهي قرار گرفته ايد و ناراحت نباشيد جوان شما در راه خدا گام برداشته و در اين راه به هدفش كه رسيدن به لقاءالله است رسيده است.
وصيتم به برادرانم: اين برادران عزيزم در كارهاي تان خدا را در نظر بگيريد تا مرتكب گناه نشويد و مثل من روسياه نباشيد كه بعد از آن كه گناهان زيادي انجام داده ام حال دست بر دامان خدا شوم و اين چنين از او طلب آمرزش كنم اميدوارم كه خداوند مرا بيامرزد و نيامرزيده از اين دنيا نبرد كه اگر چنين شود در اين دنيا خداوند انسان را نبخشد به عذابي سخت گرفتار كند.
وصيتم به خواهرانم: خواهران عزيزم با هواي نفس خود مبارزه كنيد كه اين خود جهاداكبر است و پس از شهادت من مثل زينب باشيد و رسالت خود را به خوبي انجام دهيد.
وصيتم به دوستانم: اميدوارم كه در كارهاي تان موفق باشيد و هميشه سعي كنيد در كارهاي تان رضايت خدا را جلب كنيد و كار را براي خدا انجام دهيد و پشتيبان روحانيت مبارز باشيد و طرفدار ولايت فقيه و شما اين روحانيت متعهد به اسلام سعي كنيد كه اين جوانان را هدايت كنيد و در راه الله قدم برداريد و مثل پيامبر در تبليغ دين اسلام كوشا بوده شما هم اين چنين كوشا باشيد. ان شاءالله كه در تبليغ دين كوشا هستيد.
ابراهيم دادگر
شهید ابراهیم دادگر
سربازیش را درواحدزرهی لشکر14امام حسین(ع) گذرانده و توپچی پی.ام.پی بود. بعد از سربازی به گردان امام محمدباقر(ع) آمد. درعملیات والفجر8 که منجر به فتح فاو شدیک روز در غوغای درگیری یکی فریاد زد:«یک چرخ بال بالای سرمان است.» من که از خستگی تازه درحال کمی استراحت بودم سراسیمه از سنگر بیرون پریدم. و گفتم عراقی است بزنید. این بسیجی دلاورداخل پی.ام.پی که ازعراقی ها به غنیمت گرفته بودیم پرید و چرخ بال را نشانه رفت. با چند شلیک چرخ بال را متلاشی کرد.
لحضاتی بعدفرمانده لشکر(شهید حسین خرازی) به خط مقدم آمد و گفت:« کی این چرخ بال رازد.» اول یکه ای خوردیم و جرات نکردیم اسم ببریم. بعد گفتیم:«ابراهیم دادگر» شهید خرازی یک جلد قرآن جیبی از جیب خود بیرون آورد و به شهید ابراهیم دادگرهدیه کرد و گفت:« یک روحیه عجیبی به کل خط دادی. برای ما جالب بود.» ابراهیم درعملیات کربلای5 درحال سرکشی به سنگر بچه ها و جمع آوری مجروحین خط درگیری به لقاء ربش رسید. راوی قاسم علی اکرزاده