محمدعلی دلاکیان
عباس علی
بسیجی
1344/01/01
1362/01/22
فکه
گلزار شهدای امام زاده عبدالله ابوزیدآباد
محمّدعلی در سال 1344 در شهر ابوزیدآباد به دنیا آمد. وی فرزند سوّم از هفت فرزند خانوادة دلاکیان بود. وی دست فقیر و فقرا را میگرفت. مسجدی بود و با مسجد قمر بنی هاشم(ع) در ارتباط بود. محمّدعلی در ساخت گرمابة جهادی محلّة سرگاه در سالهای نخست انقلاب خیلی تلاش کرد. 25 روز رایگان کار کرد. به پایگاه بسیج هم رفت و آمد داشت. در گشت و بازرسی پایگاه شرکت میکرد.
زمان جنگ بود. ما، در خانه با مادرم قالی می بافتیم. برای جبهه نیز نان میپختیم. محمّدعلی هیزم میآورد و آرد خمیر میکرد و نانها را میخشکاند و به جبهه میفرستاد، میخواست به جبهه برود.
ماه مبارک رمضان آن سال در تابستان بود. روزههایش را گرفت وقتی با پدرم به مشهد رفته بود؛ میخواست از آنجا به جبهه اعزام شود امّا پدرم قبول نکردند. آمد ابوزیدآباد، برای آموزش، یک دورة 40 روزه به قمصر رفت و سپس به فکّه اعزام شد.
یک بار به مرخّصی آمده بود به من میگفت: ما لیاقت شهید شدن نداریم. 13 سال چشم انتظاری کشیدیم تا خبر پیدا شدن جنازهاش را به ما دادند.
محمّدعلی در عملیّات والفجر 1 در تاریخ 1362/01/22در منطقة فکّه به شهادت رسید و جسم مطهّرش بعد از سیزده سال در گلزار شهدای امامزاده عبدالله(ع) ابوزیدآباد آرام گرفت.
روحش شاد و راهش پرهرو باد
بسم الرب الشهداء
نوشتهاي را كه روي اين كاغذ مينويسم پيام نامه من اين است نه وصيتنامه من، زيرا من يا هركس كه شهيد ميشود مرده نميشود بلكه به تعبير قرآن زنده است كه نزد خدا روزي ميخورد.
يك عرض با پدرم و مادرم و قوم و خويشان دارم كه اگر كه من شهيد شوم هيچ ناراحت نباشيد و بر سر قبر من گريه نكنيد زيرا كسي نبود بر سر قبر امام حسين(عليهالسلام) گريه كند و يك سخن نيز با برادرانم دارم كه شما اي برادران شما اميدهاي آينده انقلاب هستيد و شما وارث خون شهيد ميباشيد. تا ميتوانيد دشمن ظالم باشيد و ياور مظلوم.
اما با مادرم: مادرم قامتت را بلندگير و نداي اللهاكبر خميني رهبر سربده و سخن شهيدان راه شهيدان راه خدا را به مردم برسان كه همان سخن ما پيروي از قرآن و خدا ميباشد. مادرم كوه باش و چون استقامت كن لحظهاي از ياد و نام خدا غافل مباش در راه دين خدا بكوش كه هر چه بكوشي باز هم كم است. مادرم گريه مكن بخند و خوشحال باش زيرا در راه هدف مقدس گام برداشته و جان باختهام. مادرم تو بوستان سبز وجود مني و من آن غنچه تو هستم كه تو مرا پروردهاي. مادرم سلام برتو كه بالاخره بر احساس مادرانهات پيروز شدي و فرزندت را روانه ميدان نبرد كفار مسلمين كردي و گفتي كه تو را در راه خدا هديه به انقلاب اسلامي ميكنم و من به تو افتخار ميكنم كه مادري از سلاله زهرا(سلامالله عليها) هستي.
اما در آخر ميگويم با خدا خداوندا در اين دنيا كه نتوانستم آنطور كه تو ميخواهي زندگي كنم، پس مرگم را آنچنان قرار ده كه لااقل بدين گونه كفاره گناهان كبيره و صغيره را ادا كرده باشم. خدايا تو ميداني كه براي همين عازم جبهه جنگ كفر و ايمان اسلامي شدم تا شايد بتوانم قدمي در راه رضاي تو بردارم و پاك شوم كه شايد از روي لطف و كرمت مرا از بندگان خود قرار دهي. برادران هميشه فقط و فقط براي رضاي خدا كار كنيد بدانيد كه حتي به اندازه ذرهاي انحراف داشته باشيد در روز قيامت جوابي براي خدا نخواهيد داشت.
از امت مسلمان ميخواهم كه در همه كارهاي خود خدا را در نظر بگيرند و هيچگاه از امام امت و روحانيت مبارز و دولت اسلامي دست برندارند و اين را بدانيم كه اگر روزي روحانيت را كنار بگذاريم روشنفكران(وابسته) ما را به شرق و غرب ميكنند چون قشر روحانيت تا بحال ثابت كردهاند و اين انقلاب اسلامي را كه براي شرق و غرب زيان زيادي به بار آورده را تا آخرين قطره خونمان حفظ و به دنيا نشان بدهيم كه اسلام چيست و اين را بدانيد كه خداوند در اين راه هميشه كمكمان ميكند اين در جبهه ثابت شده است كه خداوند مؤمنين را ياري ميكند. والسلام محمدعلي دلاكيان 60/11/20