ابراهیم دهقانی یزدلی
محمود
سرباز ارتش
1341/07/01
روستای یزدل آران وبیدگل
1361/07/17
پاسگاه زید
گلزار شهدای روستای یزدل
ابراهیم دهقانی يزدلي در اوّل مهرماه 1341 در یزدل به دنیا آمد. او اوّلین پسر خانواده بود. به همين دليل، بسيار مورد علاقه و محبت پدر و مادر بود.
ابراهيم مقطع ابتدایی را در روستای یزدل گذراند و بعد از اتمام آن، راهی مدرسه ی راهنمایی راوند کاشان شد. تابستان ها نقش بسزايي در درآمد خانواده داشت. ایشان طي سه سالي كه در راوند کاشان مشغول به تحصیل بود از کمک به پدر و مادر دریغ نمي كرد.
در دورهی متوسطه با اين كه براي تحصيل به کاشان می رفت، کمک خرج خانواده بود و در عين حال درس هایش را با عشق و علاقه می خواند. دوستان دبیرستاني اش او را حافظ جدی ارزش های اسلامی مي دانستند. در این دوران او فعالانه در انجمن اسلامی دبیرستان شرکت داشت و در كنار آن، فعالیت های فرهنگی و اجتماعی اش در روستا شدیدتر شده بود. در دوران جنگ تحمیلی نيز از اولین کسانی بود که به فراگرفتن آموزش نظامی رو آورد و از اوّلین کسانی بود که در پایگاه بسيج حضوري فعّال داشت.
ابراهيم، سال سوم دبیرستان بود که در تاریخ 1360/1/1 داوطلبانه به مدت چهار ماه راهی مناطق جنگی آبادان شد تا در مقابل متجاوزان بعثی عراق بجنگد. در همين ايام او برای اولین بار زخمی شد ولي حاضر به بازگشت به خانه نشد. او كه عاشق جبهه ها بود، سرانجام بعد از صحبت های زیاد حاضر شد که برای مدتي كوتاه به خانه برگردد ولي بعد از چند روز دوباره به جبهه عزیمت کرد. ابراهيم در دوران داوطلبی حضور در جبهه ها، در عملیات های شكست حصر آبادان و آزادسازي خرمشهر شرکت داشت.
بعد از دوران چهار ماهه ی حضور داوطلبانه در جبهه، سربازی ابراهيم شروع شد. او برای گذران دوران سربازی در تاریخ 1360/9/15 عازم همدان شد و بعد از سه ماه آموزش، چند روز به مرخصی آمد. پس از مرخصی عازم زاهدان شد و به علّت علاقه ی زیادی که به شرکت در عملیّات ها داشت، از آن جا داوطلبانه به منطقه ی جنگی خوزستان؛ جبهه كوشك رفت.
ایشان در دوران سربازی برای دومین بار مجروح شد. شدت مجروحيّت او به حدي بود كه ده روز در بیمارستان همان محل بستری شد. پس از ده روز، مرخصی چهل روزه براي برگشت به خانه به ایشان داده شد ولي او قبول نکرد و پس از مرخص شدن از بیمارستان دوباره به جبهه برگشت. ابراهيم در نهایت در تاریخ 1361/7/17 زماني كه در حال بیرون آمدن از سنگر بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن در منطقه ی کوشک خوزستان شربت شیرین شهادت را نوشید.
خاطرهای از محمّد علی دهقانی برادر شهید:
شهید ابراهیم دهقانی یزدلی دارای اخلاق نیکو، سجایای والا و بزرگی بود. ایشان بسیار خاکی و متواضع بود و هیچ گونه فخر فروشی نسبت به دیگران نداشت. این ویژگیها سبب شده بود تا اخلاق و رفتار ابراهیم زبانزد خاص و عام شود. کمک و یاری رساندن به مردم یکی از ویژگیهای بارز او بود، هنوز اشخاصی هستند که از کمک و یاری رساندن ابراهیم به آنها در زمینههای مختلف سخن میگویند. پیرزنان و پیرمردانی که توانایی انجام امور زندگی روزمره ی خود را نداشتند بسیاری از کارهای خود را به او واگذار میکردند و او نیز بدون کبر و ریا آنها را انجام میداد به طوری که بعد از شهادتش از فعالیتهای وی آگاه شدند.
با کودکان بسیار مهربان بود و علاقه ی عجیبی به آنان داشت و خیلی زود با آنها دوست میشد و ارتباط برقرار میکرد. یکی دیگر از کارهایی که ایشان پیوسته انجام میداد و به دیگران اجازه نمیداد آن را انجام دهند، نظافت خواهر زاده ها در روز جمعه بود. آخر هفته که میشد خواهر زادهها را جمع میکرد و همه را برای نظافت به حمام عمومی میبرد و هیچ وقت از این کار خسته نمیشد و می گفت: « از این کار لذت میبرم.»
در دوره ی پهلوی که نوجوانی دوازده- سیزده ساله بود جسورانه و بدون ترس در خیابان و در میان مردم به فعالیّتهای سیاسی – انقلابی میپرداخت و با آوردن اطلاعیه های امام دوستان خود را به راهپیمایی و تظاهرات تشویق می کرد که گاهی مورد تهدید بعضی از افراد روستا قرار میگرفت امّا او همچنان در این زمینه محکم و استوار بود. بعد از انقلاب نیز با دوستانش دیوارنویسی میکرد؛ کار شعارنویسی را بیشتر، شب ها انجام می دادند و گاهی اوقات این کار تا صبح ادامه مییافت. شبها نیز پس از انجام کار برای خوابیدن به منزل نمیرفتند ابراهیم میگفت: « چون ممکن است با ورود ما به خانه، اعضای خانواده از خواب بیدار شوند و ما به نوعی مزاحم خواب آنان شویم.»
بسم اللّه الرحمن الرحیم
- آری ! به نام خداوند باری تعالی که همانا در هم کوبنده کاخ ستمگران و رسواکننده منافقان و ذلیل کننده کفرپیشگان .
- آری ! همان خدایی که ما و شما را در رحم مادر پرورش داد و سپس در دنیا به ما نعمت زندگی کردن و عقل و چشم و گوش داد ، به ما مسئولیت داد ولی ما
به جای اطاعت و شکر چه کردیم ؟ دروغ گفتیم ، غیبت کردیم ، به آب و ملک مردم تجاوز کردیم و چشم خود را به ناموس مردم دوختیم ، ترک نماز کردیم ،
اگر می خواندیم برای آن اهمیّت قائل نبودیم و یا از روی عادت بود به اصل و معنی آن توجّه نداشتیم ، کاری که موجب رضایت خدا باشد انجام ندادیم پس
بر حق که ما موجب غضب الهی هستیم . برای این که یک روز نشد ماها لااقل دروغ نگوییم ، غیبت نکنیم ، کم فروشی نکنیم . آری ! حتّی یک روز .
- پس حالا چه کار کنیم ؟ دست روی دست بگذاریم و بگوییم حالا که رو سیاه هستیم رو سیاه تر بشویم ؟ نه ، نه هیچ وقت بلکه باید از خواب غفلت بیدار بشویم و به درگاه ایزد متعّال توجّه کنیم ، توبه کنیم . آن توبه ای که هرگز شکسته نشود .
- از خدا بخواهیم که لااقل منفی حب دنیا و زن و بچّه و تجمّلات دنیوی را از ما بگیرد . البتّه همان طور که گفتم امیدوارم که روزی ماها از خواب غفلت بیدار شویم و آتش غضب الهی را از خود دور کنیم .
- پروردگارا ! تو را به پیشانی شکسته رسولت ، به حقّ فرق شکافته مولا علی (ع) ، - بار الهی ! به جگر پاره پاره امام مجتبی (ع) ، به گلوی بریده شده سیّدالشهداء (ع) قسمت می دهم ما را به خود ما وامگذار . « آمیـن »
- خوب برادران ! ضمن درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی این مرد الهی که
هم چون کوه در مقابل مسائل و تهمت ها و تهدیدها ایستاد و درود بر ملّت شهیدپرور ، بر خواهران و برادران و مادران شهدا که شعار ایستادگی و مقاومت دادند و ثابت نمودند بر من که واقعاً ثابت شده است ، امّا بعد سلام خونین من به همشهریان محترم و خانواده عزیز ، خانواده ای که یک عمر برای من زحمت کشیدن و رنج و گرفتاری زیادی متحمّل شده اند وصیّت نامه خود را شروع
می کنم ؛
- خانواده عزیزم ! امیدوارم که از مرگ من متأثّر نباشید ، چون هدف من مقدّس و من در راه خدا جان فدا کرده ام . اگر خداوند بخشنده این جان بی ارزش مرا قبول کند شما خیلی باید خوشحال باشید . من از مدّت ها قبل آرزوی کشته شدن در راه او را داشته ام ، حتّی قبل از انقلاب اسلامی . در دوران انقلاب نشد ، من تصمیم گرفتم در این جنگ تحمیلی شرکت کنم و سپس به آبادان رفتم ولی باز هم لیاقت جانبازی در راه اللّه را نداشتم ، با این که من چندین بار تا مرز کشته شدن پیش رفتم امّا هر دفعه لایق نبودم ، برادرانم شاهد این ادعای من هستند ، از خدا خواستم خدمت سربازی من پیش آید تا عذری برای جبهه رفتنم نباشد و حالا که قرار است جانم را فدای دینم کنم ، آری ، دینم پس چه بهتر است زیر سایه ولایت امام باشد .
اگر صدامیان بر ما پیروز شوند دیگر دینی برای ملّت باقی نمی ماند و تا همین دهات کوره ها نیز خواهند آمد و چادر از سر مادران و خواهران ما خواهند کشید ، پس ماها باید برویم و کشته شویم .
- خدایا ! تو را به خودت قسم می دهم که این جان بی ارزش را از من قبول کنی که اگر قبول نکنی من در روز قیامت به درگاهت روسیاه خواهم بود .
- باز از خانواده ام ! می خواهم که گریه و زاری نکنند و به فکر آخرت خود
باشند ، به تربیت صحیح فرزندان خود بپردازند .
- در اینجا سرگذشتی از امام صادق (ع) برایتان بگویم شاید به خودتان بیایید ؛
......................( متن ناخوانا ) ...................... که نگاهش به مردی افتاد که بر جنازة پسرش گریه می کرد . حضرت فرمود : « از مصیبت کوچکی جزع و بی صبری
می کنی ، در حالی که از آخرت غافلی که اگر آماده سفر آخرت بودی در مقام تدارک و توشه برای خودت بودی ، برای مرگ فرزندت این طور زاری می کنی » .
- به هر حال والدین عزیز ! ماها امانتی هستیم از خدا در نزد شما ، هر موقع که شده باید این امانت را پس بدهید ، پس چه بهتر به خود او و در راه او فدا کنید .
- عزیزان من ! به خدا قسم خیلی به خدا التماس کرده ام که سعادت کشته شدن در راه او را به من بدهد ، امّا هر دفعه لایق نبودم .
- خوب برادران دینی از این که سهم شهید را در وصیّت نامه انتخاب نکردم خدا شاهد است می ترسم شهید نباشم و ترس از این دارم چون که من در طول زندگی خیلی گناه کرده ام و عهدشکنی نسبت به خدا خیلی انجام داده ام . از این رو خجالت می کشم که بگویم شهید می شوم .
- خوب در آخر سفارشی به برادرانم ! که نماز را برپا دارند و برپا دار نماز باشند ، که اگر چنین شد دیگر هر قدرت شرکی بر شما پیروز نخواهد شد و اگر ما نماز بخوانیم ولی نفهیم که چرا نماز می خوانیم و در نماز چه می گوییم به خدا دوباره ستمگران بر ما پیروز خواهند شد . دوّم این که کتاب های مذهبی و مفید را مطالعه کنید و من کتاب معاد نوشته آیت اللّه دستغیب را خیلی سفارش می کنم و در پایان وصیّت می کنم که مرا در زیارت بی بی شاه زینب دفن کنید و به هیچ وجه تشریفات اضافی در کار نباشد و از مردم می خواهم که پشتیبان اسلام باشند .
والسّلام
خواهان رستگاری همه شما
ابراهیم دهقانی