زهرا(اکرم) دهقانی نوش آبادی
محمد
نیروی مردمی
محصّل
1349/01/01
شهر نوش آباد
1365/05/25
حرم حضرت معصومه (س)
گلزار شهدای امام زاده محمّد (ع) نوش آباد
*زندگینامه شهیده زهرا دهقانی*
زهرادهقانی درسال ۱۳۴۹/۱/۱ به دنیا آمد.ازهمان کودکی درجلسات مذهبی وقرآنی به طورجدی شرکت میکرد. دختری محجوب ومومنه بود وخیلی علاقمند بود درامور سیاسی وانقلابی کشور سهمی داشته باشد. هنگامیکه نوجوانی بیش نبود ، وبرادر بزرگ ترش درجبهه های جنگ بامتجاوزان بعثی می جنگید درنامه ای خطاب به اومی نویسد:« برادر ای کاش من هم پسربودم وبه جبهه ی جنگ میرفتم خوشابه حال توکه هم درراه خدا جهاد میکنی وهم ذخیره ای برای آخرت خود اندوخته میکنی...» بالاخره این آرزوی قلبی اودرسال ۱۳۶۵برآورده شد وبعد ازانجام فریضه ی نمازعیدسعید قربان ودرحالی که کنار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه(س)درقم به زیارت ونیایش مشغول بوددرتاریخ ۱۳۶۵/۵/۲۵به همراه برادرش براثرانفجار بمب منافقان به شهادت رسید.
نامه شهيده زهرا دهقانى به برادر شهیدش حسن آقا دهقانی:
اى برادر تو مجاهدات در جبهه هاى شرق و غرب بجنگ و تا مى توانى در برابر كافران صداى پايدارى و استقامت داشته باش. اى برادر واى مجاهد داوطلب تو مى توانى در جبهه ها خون برادران مجاهدى كه از جان و مال گذاشته اند بگيرى و خون برادران گلگون كفن شهرخودمان به نامهاى شهيد ماشأالله راحمى، احسان روحى، محمد اشنويى، ناصر فكرى و... اميدوارم كه تو دلاورانه در جبهه ها براى درامان ماندن كشور ما بجنگى حرف امام امت خمينى بت شكن را فراموش نكن كه مى گويد: آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند تا اين كلمه دردرون مغزت جاى گيرد و در مورد اينكه گفته بودى مزدوران كثيف خون بهشتى و 72 نفر يار امام را بر زمين ريختند خواهر بدان كه خونهاى بالاتر از خون بهشتى ها هم در راه اسلام ريخته شده و ما مى توانيم براى نمونه خون فرق على (ع) را كه در همين ماه رمضان درمحراب مسجد كوفه بر زمين ريخته و خون حسين و يارانش كه در سرزمين كربلا، و ليكن كجا رفتند آنها كه خون اينها را ريختند بيش ازننگ و نفرين برايشان نمانده است. و همين بهشتى و يارانش هستند كه هميشه روى تاريخ را سفيد مى كنند.
*سخنانی به نقل از مادر شهیده زهرا دهقانی*
مادر بزرگوارشهیده زهرادهقانی تعریف میکند ، که زهرا هیچ وقت برادر رابه اسم کوچک صدا نمیزد واز همان کودکی به اورا داداش صدا میزد و علاقه خواستی به داداشش حسن آقا داشت ومشوق خوبی درانجام کارها برای اوبود وبرادرش وقتی به جبهه میرفت مرتب برایش نامه می نوشت وازاینکه نمی توانست به جبهه برود ناراحت بود .
و همیشه آرزویش این بود که به شهادت برسد و از همه میخواست که دعا کنند تا او شهید شود.