ابوالفضل رحیمی محمد آبادی
حسن
بسیجی
1344/05/01
1361/04/23
شرق بصره
محمد آباد کویر
در تاریخ 1344/5/1 در خانوادهای مذهبی یکی از روستاهای حاشیه کویر (محمدآباد مرکزی) فرزند پسری به دنیا آمد او فرزند دوم خانواده بود. پدرش با استعانت از نام سقای کربلا اسمش را ابوالفضل گذاشت. دوران کودکی خود را در همان روستا سپری کرد. دورۀ ابتدایی را در مدرسۀ خاقانی همان روستا گذراند.
او دانش آموزی فعال و حامی دانش آموزان ضعیف بود و با آنکه نوجوانی بیش نبود در کمک کردن به افراد و خانواده های ضعیف از همه سبقت میگرفت. در روزهای تعطیلی مدارس با کار کردن بر سر چاههای آب و قنات (کارگری) کمک یار خانوادهاش بود.
بعلت نبودن مدرسۀ راهنمایی در روستا در مدرسۀ نقوی کاشان ثبت نام کرد و همراه با برادر کوچکترش به تحصیل ادامه داد. تحصیل ایشان همزمان با راهپیماییهای عظیم مردمی بر علیه حکومت طاغوت پهلوی در کاشان شده بود و ایشان در تعطیلی کلاسهای درس و حضور در این راهپیماییها فعال بود و از کسانی بود که در حمله ی سربازان حکومتی به مردم مورد ضرب و ستم قرار گرفته بود.
با شروع جنگ تحمیلی با آنکه جوانی 16 ساله بیش نبود با دیدن آموزش نظامی مختصری در یکی از پادگانهای شهر اصفهان به عنوان بسیجی در جنگ شرکت کرد.
در عملیات رمضان در تاریخ 61/4/23 به درجۀ رفیع شهادت نایل آمد و پیکر این شهید در میدان جنگ جا ماند و یکی از مفقودالاثرهای جنگ شد. بعد از 18 سال توسط گروه تفحص پلاک و مقداری از استخوانهای پیکر عزیز این شهید والا مقام پیدا شد.
در تاریخ 79/7/19 با تشییع بینظیر پیکر این شهید در گلزار شهدای محمدآباد مرکزی جای گرفت.
وصیت نا مه شهید ابوالفضل رحیمی از محمدآباد کویر
بسم رب الشهداء و الصالحین
انا لله و اناالیه راجعون، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
بنام خداوند بخشنده مهربان و باسلام حضور مقدس حضرت بقیهالله الاعظم حجه ابن الحسن(ع) و بحضور نائب بر حقّش رهبر کبیر انقلاب، این بزرگمرد اسلام که فریاد «هل من ناصر ینصرنی» جدّش را رساتر به گوش ما جهانیان میرساند و با درود به روان پاک شهدای اسلام از انقلاب رسولالله تا انقلاب روحالله و با سلام به سنگرنشینان عزیزی که دل از همه چیز بریدند و تنها دل به سنگرهای به خون نشستهشان بستند و تا آخرین قطره خون خود تلاش کردند و قهرمانانه به دریای خون پیوستند. در این لحظات که به یقین رسیدهام که در این راه کشته شدن هست و ممکن است بر نگردم و انشاءالله شهید راه حق گردم وصیّت نامهام را خطاب به کلیۀ پدرها و مادرها و برادران دینیام و خطاب به کلیۀ کسانی که وصیتنامهام را میخوانند، بنویسم. در این لحظههای حساس تاریخ اسلام که لبۀ تیز مبارزات کلیه این جنایتها متوجه اسلام عزیز است و از هر سو نقشه و طرحهائی بر علیه اسلام پیاده میشود، جوانانی از جان گذشته، سینۀ خود را ستیز کرده مقابل تمامی قدرتهای باطل و ایادی خیانتکارشان ایستادند و جان خود را در این راه دادند. من هم که جوانی هستم که خود را مسلمان مینامم و هر کس که خود را در این عقیده و دین میبیند باید از عقیدهاش دفاع کند، لذا تصمیم به هجرت گرفتم، هجرتی که مرا بسوی کمال پیش برد و مرا از ماندن و پوسیدن حفظ نماید. اگر در این راه، که طبق کتاب آسمانیان .... انشاالله شهید میشوم. این نهایت کمال یک انسان است و اگر هم زنده ماندم در این جبههها با نفس خودم جهاد کرده باشم تا بحال جامعۀ اسلامی مفید واقع شوم.
پدر و مادر، برادران و خواهران، امروز هم نوبت به من و تو رسیده است. این رهبر کبیر نباید تنها بماند، که اگر این بزرگمرد تنها بماند اسلام تنها مانده و ندای «هل من ناصر ینصرنی، امام حسین(ع) بیجواب مانده است.
لبیک اللهم لبیک، لبیک یا رسولالله، لبیک یا ثارالله، لبیک یا روحالله
پروردگارا؛ نیّتم را خالص گردان تا لیاقت این پاسخگویی را داشته باشم. برادران و خواهران؛ امروز نوبت به ما رسیده است. امروز اگر دیر حرکت نکرده باشیم باید با یاد خدا و با توکل به خدای بزرگ اسلحۀ برزمین افتادۀ برادران در خون تپیدۀمان را بدست گرفته و فریاد خصمانۀ دشمن کافر را در گلو خفه کرده و به دیگر هم پیمانانش درس آزادگی بدهیم و به آنها بفهمانیم که باید و باید سرجای خود بنشینند که یک سرزمین اسلامی جولانگاه کفّار نیست.
برادرم، خواهرم؛ منهم میخواهم با هجرتم خودم را بسازم، میخواهم اگر باز هم خدای بزرگ به من نعمت زندگی عطا فرمود چیزی باشم که بحال جامعه اسلامی مفید واقع شوم. «و فُزتم فوزاً عظیماً فیالیتنی کُنتُ معَکُم فَأفوزَ مَعَکُم»
از خودم شرمنده و از خدایم خجول و در پیشگاه سرور آزادگان سرافکنده نباشم چرا که امروز نایب بر حق امام عصر (عج) این مجاهد کبیر اسلام این فرزند خلف سیدالشهداء(ع) ندای «هل من ناصر ینصرنی» جدش را به تکرار آورده و به گوش غایبان آن زمان و حاضران این عصر میرساند، چه خوب است که کسب نمایم شایستگی این لبیک گفتن را.
در اینجا از کسانی که این وصیتنامه را میخوانند و میشنوند التماس دعا دارم. دعایم کنید که در پیشگاه حضرت احدیت عملم مورد قبول واقع گردد.
من نمیدانم چه بگویم، من بسیار کوچکتر از آن هستم که بخواهم راه، پیش پای دیگران بگذارم. اما خودتان میتوانید کلیۀ راهها را که جلو پایتان است بررسی کنید و بهترین آن را انتخاب کنید. قرآن، قرآن، قرآن
خواهرم و مادرم؛ پدر و برادرم؛ قرآن به شما راه را نشان میدهد به قرآن پناه ببرید و راه خود را انتخاب کنید.
پدر، مادر، زحمات زیادی برای ما کشیدید و با خون دل بزرگمان کردید، چه امید و آرزوئی داشتید و با چه امیدی نهایت تلاشتان صرف بزرگ کردن ما شد. ما بسیار خوشحالم که در این راه جان خود را دادهایم شما هم برای خوشحالی ما خوشحال باشید و این فوز عظیم را به ما تبریک بگوئید و با شنیدن خبر شهادتمان فقط «انا لله و انا الیه راجعون» بگوئید که واقعاً از خدائیم و عاقبت هم بسوی او بر میگردیم. به خواست خدا گردن نهید و تسلیم امرش باشید. من دیگر نمیدانم چه بگویم فقط از همگی التماس دعا دارم.
ای مردم قهرمان پیروز، ای عزیزان اسلام و ای انصار دین، دین الله، من بعنوان یک رزمنده کوچک به نوبۀ خود از این همه گذشت که در راه انقلاب و جهاد در راه خدا دارید سپاسگزاری میکنم. کمکهائی که به جبههها میشود واقعاً وصف ناپذیر است و اگر کمکهای شما مردم نبود شاید تا این حد پیروزی نصیب ما ملت مسلمان نمیشد همگی دست در دست هم دادید و جبههها را از لحاظ تأمین کردید. غذای جبههها و دیگر مایحتاج جبههها را شما مردم از خود گذشته و قهرمان تأمین نمودهاید. منِ حقیر از همگیتان، از توی پیرزن و پیرمرد و از نوجوان و از همگیتان سپاسگزاری میکنم. مطمئن باشید که هر چه در این راه دادهاید چند برابر در آخرت از روزی پاک خدائی بهرهمند میگردید. انشاالله تعالی
ابوالفضل رحیمی اعزامی از محمدآباد بخش مرکزی آران و بیدگل. خدا یار و یاور شما باشد.