حسن رضازاده یزدلی
محمد
سرباز سپاه
1347/02/15
روستای یزدل آران وبیدگل
1365/11/07
شلمچه
گلزار شهدای روستای یزدل
حسن در سال ۱۳۴۷ در روستای یزدل از توابع شهرستان آران و بیدگل به دنیا آمد او تحصیلات را تا پنجم ابتدایی ادامه داد. وی عضو انجمن اسلامی و عضو پایگاه بسیج شهید علی روحانی یزدل بود. بعد از شروع جنگ تحمیلی و همزمان با خدمت مقدّس سربازی ۶ ماه به عنوان سرباز وظیفه در لشکر ۱۴ امام حسین(ع) مشغول به نبرد با متجاوزان بعثی عراق بود. سرانجام در تاریخ 0۷/۱۱/۱۳۶۵ در منطقة شلمچه با اصابت گلوله در عملیّات کربلای ۵ به شهادت رسید و در گلزار شهدای یزدل در جوار دیگر دوستان شهیدش آرام گرفت.
روحش شاد و راهش پر روهرو باد
به نام خدايي كه مرا آفريد و جانم را خواهد گرفت و با سلام به منجي عالم بشريت مهدي موعود و نايب بر حقش امام خميني و با سلام به امت شهيد پرور يزدل، نميدانم در اين لحظات آخر زندگي خود چه بگويم و چه بنويسم. ولي اين را ميدانم كه ما در اين دنيا يك رهگذري بيش نيستيم و چه خوب است در اين دو روز زندگي ظاهري اين جهان فقط دنبال ماديات زندگي نباشيم بلكه مقداري هم به فكرمعنويات و جهان آخرت باشيم. آري ملت يزدل؛ لحظات به تندي ميگذرد و ما به عمليات نزديكتر ميشويم و واقعا كه چه شور و شوقي اين جوانها دارند. يكي گوشهاي نشسته و وصيتنامه خود را مينويسد. يكي با خدايش رازو نياز ميكند بالاخره هر كسي مشغول عبادت هست. آري اي ملت يزدل، جبهه به ما نياز ندارد، بلكه ما به جبهه نياز داريم و بايد اين نياز خود را برآورده كنيم.
جوانها ميتوانند با به جبهه رفتن و پدران و مادران پشت جبهه راگرم نگه داشتن، يك كلمه به خواهران و مادران عرض ميكنم و اميدوارم كه بياحترامي نشده باشد فقط از شما ميخواهم كه تنها حجاب خود را حفظ كنيد كه حجاب شما سنگر شماست و از شما دانشآموزان عزيز ميخواهم كه سنگر مدرسه را هيچوقت تا به شما نياز نداشتن رها نكنيد و درس خود را ادامه دهيد كه پتكي است بر فرق آمريكا و ازشما ملت يزدل حلاليت ميطلبم و مرا به بزرگي خودتان ببخشيد ميدانم كه جز بدي چيز ديگري از من نديديد و شما اي خانواده عزيز وپدر ازتو كمال تشكر را دارم كه مرا خوب تربيت كردي و به اين راه فرستادي و ديگر مرا حلال كن. از برادرانم هم ذوالفقار، فخرالله، رضا و عبدالله هم ميخواهم كه مرا حلال كنند. و ازخواهرانم هم فاطمه و اشراق هم ميخواهم هم حلال كنند و تو نيز فاطمه نيز درسهايت را بخوان و حجابت را حفظ كن و از عموهايم هم طلب بخشش ميكنم و تو اي مادر مهربان و غمخوار من ميدانم كه آرزوي هر پسري دامادي است و هر مادري پسرش را در حجله دامادي ديدن است ولي حجله من سنگر من است و تيرهاي دشمن نقلهايي است كه برسرمن ميبارد و همسرمن اسلحه من است. اي مادر تو بودي كه مرا تا صبح در آغوش داشتي، ميدانم كه تو را به اندازه ريگهاي بيابان اذيت كردم و چه غصه هايي كه براي من نخوردي. من از تو تشكر ميكنم كه مرا خوب تربيت كردي و مرا به راه پررهرو فرستادي. ديگر مزاحم وقت گرانبهاي شما نميشوم و شما را به خدا ميسپارم. دعا به امام يادتان نرود.
خدايا خداي تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار