تقی روشنی نوش آبادی
فضل اله
سرباز ارتش
1344/01/01
شهر نوش آباد
1365/05/02
بیمارستان اخوان کاشان
گلزار شهدای امام زاده محمّد (ع) نوش آباد
در شب اول ماه فروردین سال 1344 در شهر نوش آباد فرزندی متولد گردید. پدر اسم او را تقی گذاشت وقتی ششساله شد در مدرسه ابتدایی محتشم روستا مشغول به تحصیل شد. دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید. برای ادامه تحصیل مجبور بود در یکی از مدارس راهنمایی کاشان ثبتنام نماید چون در نوش آباد بالاتر از پنجم وجود نداشت. با پول بسیار کمی که هر روز پدر به او میداد به مدرسه رفته درس میخواند. فقر خانواده نتوانست ادامۀ تحصیل او را بیشتر از سوم راهنمایی تحمل کند و لذا بعد از سال سوم راهنمایی ترک تحصیل نمود. وقتی در لابلای پروندۀ تحصیلی این شهید به کنکاش میپردازیم مایه های نبوغ و استعداد و اخلاق اسلامی را به وضوح مشاهده مینمائیم.
در گزارشات این پرونده چنین میخوانیم؛ از نظر رفتار در سال اول دانش آموز خیلی خوبی است و با شاگردان و دبیران در جلسان مذهبی و درسی شرکت میکند همچنین در قسمت رفتار دانش آموز در سال دوم چنین میخوانیم این فرد دانش آموز با استعداد و فرد لایقی برای اخلاق اسلامی است و همین موارد هم در قسمت رفتار دانش آموز در سال سوم به چشم میخورد. او را فردی ورزشکار که علاقه عجیبی به تکواندو دارد معرفی میکند که بعداً توانست در این رشتۀ ورزشی تا کمربند قرمز تلاش نماید. آرزویش این بود که بتواند در آینده در خدمت آموزش و پرورش با شغل دبیری باشد. بعد از ترک تحصیل مدتی بیکار و سپس به کارخانه رفت و مشغول به کار شد و کم خوبی برای خانواده شد.
در سن ده، یازده سالگی بود که انقلاب مردم ایران به اوج خود رسیده و این شهید با آن سن کم به گروه تظاهرکنندگان میپیوست و همیشه در تظاهرات با شور و شعف شرکت میکرد پس از پیروزی انقلاب و جنگ خونین کفار عراقی بر علیه ایران این شهید بیشتر از 15 سال نداشت که داوطلب جبهه شد ولی سن او کم بود مدتی گذشت و به مرز 17 سالگی رسید. از عشق رفتن به جبهه خانواده را تحت فشار قرار داد که باید بروم. خانواده او بخاطر اینکه فرزندانش را پایبند و از رفتن او به جبهه جلوگیری کنند درصدد ازدواج او برآمدند تا اینکه در سال 1363 با دختری از روستای نیاسر کاشان ازدواج نمود. هنوز 15 روز از عروسی او نگذشته بود که به خدمت مقدس سربازی رفت. سه ماه آموزش خود را در شهر رمان به سر برد و بعد از تقسیم شدن به شهر باختران منتقل شد و دورۀ ماشیننویسی را در آن قسمت به پایان رسانید و به عنوان ماشین نویس در ارتش مشغول به کار شد. هنوز 9 ماه از خدمت سربازی او نگذشته بود که دارای فرزندی شد. فرزند او دختر و نامش را فاطمه گذاشت. حدود 15 ماه در باختران مشغول به خدمت مقدس سربازی بود تا اینکه خواستند عده ای به جبهه بروند و ایشان داوطلب میشود در حالی که احتیاج مبرم به ایشان داشتند و حتی اصرار فرماندۀ او هم مؤثر نیفتاد. لذا با عدهای دیگر به جبهه در قسمت مریوان میروند.
حدود 2 ماهی در آنجا میماند تا اینکه نامهای از پادگان باختران جهت برگشت به باختران دریافت میکند ولی او سر باز میزند و در جبهه میماند. در ماههای چهارم بود که با عدهای مأمور میشوند تا کانالی را در جلوی خط حفر نمایند و برای حمله نیروهای اسلام راه را هموار کرده و خود در آن شرکت نمایند. خط آلوده با مواد شیمیایی او را مسموم مینماید و دچار بیماری شدیدی میگردد و با این حال هر روز به قسمت بهداری سنگر رفته و مسکن میزده، دوباره به خط برگشته و مشغول حفر کانال میشود.
مدتی این بیماری طول میکشد و به درمان او رسیدگی نمیشود، وقتی فرماندۀ او از مرخصی برگشته او را با این حال میبیند دستور انتقال او به بیمارستان مریوان را میدهد ولی شهید از فرمانده خواهش میکند که او را به مرخصی بفرستد و در آنجا خود به بیمارستان رفته و تحت معالجه قرار میگیرد او را همراه با یکی از دوستانش که اهل یکی از روستاهای کاشان است بنام حسن بابایی به کاشان انتقال میدهند. آنطور که مادرش اظهار میدارد. میگوید: ساعت 11 شب 1365/04/29 بود که زنگ در به صدا درآمد وقتی به پشت در رسیدم دیدم فرزندم با حالت اغماء پشت در افتاده است، فوراً پدرش را خبر کرده و به بهداری منطقه آران و بیدگل برده و بعد از معالجه او و دادن مقداری دارو گف: فردا حتماً او را به کاشان برده و تحت معالجه قرار میدهید. روز دیگر او را به بیمارستان اخوان منتقل کرده و چندین دکتر او را ویزا کردند، آزمایشهای مکرر و عکسهای زیادی از او گرفتند و اعلام کردند که بیمار حالت بسیار وخیمی دارد. حدود 30 ساعت بیشتر در بیمارستان اخوان بستری نبود که تقی روشنی شهید گردید.
شورای دکترها اعلام کردند ما هر چه در توان داشتیم تلاش نمودیم ولی شهید مبتلا به حصبه شده و عفونت در خون او ریخته بود و دیگر نمیشد کاری کرد و مدتی هم از این بیماری در وجود او گذشته بود. آن روز وقتی خبر به روستای ما که تاز شهرک شده بود رسید، غوغایی برپا شد. شهید را به دارالسلام کاشان انتقال و سپس به نوش آباد منتقل گردید بعد از تشییع جنازۀ و پرشور او را در گلزار شهدای نوش آباد که در امامزاده محمد قرار دارد دفن نمودند و به گروه شهدای جنگ تحمیلی پیوست.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
فرازهایی از سخنان شهید
وقتی شهید از باختران به مریوان رفت، و وقتی مادرش فهمید او را سرزنش کرد که چرا این کار را کردی، شهید در جواب میگوید: مادر انسان عاقبت باید بمیرد وقتی عمر انسان به سرآید یا با تصادف یا با بیماری از بین میرود و حال اگر قرار است من بمیرم چه بهتر که در راه دین و قرآن و میهن بمیرم و عزیز از دنیا بروم و بعد ادامه میدهد. مادر هیچگاه مرا از این راه باز ندار که این راه را با دل و جان انتخاب کردهام و همچنین وقتی در حالت اغماء از بیمارستان بیرون میآید به پدر میگوید.
پدر حال و هوای جبهه در وجود من تحول عجیبی را بوجود آورده است خدا کند زودتر بهتر شوم و برگردم، پدرجان دو ماه بیشتر ازخدمت سربازی من نمانده است وقتی تمام شد. حتماً حضور فعالانه در جبهه همراه با بسیج و سپاه خواهم داشت.
ایشان دارای وصیتنامۀ آنچنانی نبود فقط همین سخنانی است که گفته بود کلاً او پسری محبوب و بسیار خموش و آرام بود و مقداری هم کمرو، لذا نوشته و سخن او بسیار کم میباشد.