گوهرهای ماندگار شهرستان آران و بیدگل

گوهرهای ماندگار شهرستان آران و بیدگل

سعید رییسی نیاسر

محمد

نیروی مردمی

1365/12/27

شهر نوش آباد

1387/10/15

کاظمین عراق

گلزار شهدای امام زاده محمّد (ع) نوش آباد

در طلوع بیست و هفتمین روز اسفند ماه ۱۳۶۵ در خانوادة رئیسی شور و هیجانی بر پا شد. در این روز خجسته کودکی پا به دنیا نهاد تا دل گرمی پدر و نور چشم مادر باشد. در آستانة عید نوروز، او را سعید نامیدند به امید آن که ستارة خوشبختی در آسمان زندگی اش ماندگار بماند. امّا پنج سال اوّل زندگی سعید با بیماری همراه بود و گاهی نیز شدّت می­گرفت. مادر، طی این سال ها سعید را به مجالس عزای اهل بیت(ع) می­برد. با بزرگ تر شدن سعید دل نگرانی­های مادر بیشتر شد زیرا سعید کم کم باید به مدرسه می­رفت. شبی در عالم خواب سیّد بزرگواری را دید و به او بهبودی سعید را مژده داد. این رؤیای صادقانه به زودی تعبیر شد و سعید بهبودی کامل یافت. از آن روز به بعد مادر سعید را بیشتر دوست داشت چون سعید را نظر کردة اهل بیت(ع) می­دانست.

سعید دورة ابتدایی را در دبستان شهید فکری و دورة راهنمایی را در مدرسة راهنمایی شهید متولّی به پایان رسانید و در ادامه در هنرستان علامه طباطبایی آران و بیدگل تحصیل کرد.

در سال 1382 با اتمام دورة هنرستان، برای اوّلین بار با پای پیاده، خود را به سرزمین مقدّس کربلا رساند تا در کلاس عاشقی ثبت نام کند.

قبل از دوران سربازی، برای مدّتی در کارخانة نسّاجی مشغول به کار شد تا روزیِ حلال کسب نماید و تا حدّ ممکن زحمات کمتری به خانواده تحمیل کند.

عشق به مدّاحی، سینه زنی و جلسات روضه در این بچّه موج می­زد. همیشه برای شرکت در جلسات، نفر اوّل بود. وقتی صحبت از ازدواج پیش می ­آمد می­گفت: من حالا حالاها قصد ازدواج ندارم و اگر هم ازدواج کنم جشن نمی­گیرم، سینی هم نخواهم برد و پول مراسم را نگه خواهم داشت و به جای خرجِ عروسی با همسرم به کربلا می­رویم.

هر چند بعد از دوران مقدّس سربازی دو بار دیگر به کربلا مشرّف شده بود امّا عطش او برای رفتن به زیارت هر بار بیشتر می­شد. محرم ۱۳۸۷ فرا رسید و سعید اراده کرده بود؛ عاشورا در کربلا، سینه زن حرم حسینی باشد. او به خوبی از شدّت علاقة مادرش خبر داشت امّا شوق به زیارت، فضای دیگری برایش ترسیم کرده بود. در خلوت او و مادر، حُجب و حیایی در کلامش نهفته بود. مادر فکر کرد؛ سعید می­خواهد سخن از ازدواج به میان آورد. امّا سعید گفت:

- مادر! می خواهم اجازة سفر کربلا بگیرم.

مادر: چند ماهی بیشتر نیست از کربلا آمده ای.

سعید: عاشورای کربلا صفای دیگری دارد.

مادر: پس من هم می آیم.

سعید: در آن شلوغی و خطر بمب گذاری، باشد وقت مناسب دیگری.

مادر سکوت معناداری کرد و گفت: در پناه خدا، به جای من هم زیارت کن.

روز دوّم محرّم، سعید به کربلا رسید. چند روزی در کربلا ماند تا این که روز هفتم برای زیارت امامین کاظمین(ع) به آن­جا مشرّف شد.

در آستانة ورودی صحن اصلی، ازدحام زیادی بود. ناگهان صدای انفجاری مهیب، ده­ها کبوتر عاشق را به خاک و خون نشاند و سعید نیز مرغ روحش پر کشید و زیارت عاشورایش را در محضر امام کاظم(ع) زمزمه کرد و جوانی­اش را نذر جواد الائمه(ع) نمود.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد


تعداد بازدید: 4034

گوهرهای ماندگار شهرستان آران و بیدگل

ایمیل مدیر سایت : info@gmab.ir

شماره تماس : 09121276916

طراحی و تولید: ایده پرداز طلوع