قاسم اخباری
یحیی
بسیجی
1330/08/30
1360/05/24
سر پل ذهاب
گلزار شهدای امام زاده محمّد (ع) نوش آباد
قاسم در سال 1330 در شهر نوش آباد از توابع شهرستان آران و بيدگل ديده به جهان گشود. وي از خانوادهاي بسيار ساده و بي آلايش بود و زندگيشان از راه كشاورزي مختصر و كارگري ميگذشت.
ایشان در طفوليت به ديار عاشقان شهادت و قتلگاه سرور آزادگان يعني كربلاي حسين بن علي(ع) سفر كرده بود و از همين جا بود كه عشق حسين(ع) با خونش عجين گشته بود. كلاس دوّم ابتدايي بود كه پدر را از دست داد از آن جایی که وي آخرين فرزند خانواده بود از آن پس زير ساية مادر، دوران مدرسه را گذراند و ضمن درس خواندن، كار هم ميكرد، با اين وجود از شاگردان ممتاز مدرسه بود. اخلاق و رفتار او با هم كلاسيها و خصوصيّات معنوي و فعّاليّتهاي ورزشي منحصر به فردش همه را مجذوب خود ميساخت. شبهاي دوشنبه و پنجشنبة هر هفته در جلسات قرائت قرآن زير نظر برادر بزرگش شركت ميكرد و با راهنمايي او قرآن را با صوت دلپذيري ميخواند. عصرهاي پنجشنبه نيز با هم كلاسيهاي دورة دبستان خود، در منازل جلسة قرائت قرآن برگزار ميكردند.
پس از پايان دورة ابتدایي جهت امرار معاش، زندگي كارگري خود را آغاز کرد و در كارخانه ريسندگي و بافندگي شمارة 2 كاشان با علاقة وافري مشغول به كار شد امّا هرگز دست از مطالعه برنداشت و حتّی اوقات فراغت خود را به مطالعة كتب ديني ميپرداخت. هم چنين در جلسات مذهبي به ويژه دعاي كميل و ندبه شركت ميکرد و از افراد مؤثّر و فعّال این جلسات بود. در ايّام سوگواري مخصوصاً محرّم به عنوان مدّاح اهلبيت، صادقانه انجام وظيفه مينمود. ایشان گرچه از نظر مدرك تحصيلي پايين بود امّا از نظر عبادي و عشق به دين اسلام از همان كودكي، فردي الگو و نمونه بود. قاسم در طول مدّت عمرش در كارهاي اجتماعي از قبيل تعمير مساجد و ... پيش قدم بود. وی پس از طی دو سال خدمت مقدّس سربازی از آنجا که اندامی قوی و روحیّهای انقلابی داشت عازم جبهه های حق علیه باطل گردید.
بعد از اینکه کار با بيسيم را در پادگان ابوذر آموزش ديد به عنوان بيسيمچي، عازم جبهه هاي بازي دراز شد، به علّت استعداد و شجاعتی كه داشت آموزش را با مهارت به پايان رساند و براي سختترين و نزديك ترين نقطة مواجهه با دشمن يعني قلّة 1100 انتخاب شد. دشمن هم روي قلّة 1150 مستقر بود و نسبت به قلّهاي كه وی روي آن مستقر بود؛ ديدِ كافي داشت و مرتّب سنگرهاي اين قلّه را با توپ و خمپاره مورد حمله قرار ميداد به همین علّت كسي جرأت نداشت از سنگر بيرون بيايد و فقط شبها آب و غذا به آنها ميرساندند. سنگرهاي قلّه، با سيم تلفن قورباغهاي با هم ارتباط داشتند. روز قبل از شهادت ایشان، تلفن سنگر به علّت اصابت ترکش، با بقیة سنگرها قطع شده بود. وی براي پيدا كردن قطعه ي سيم از سنگر بيرون آمده بود که دشمن به محض مشاهدة ايشان، اطرافش را با خمپاره ميزند. خمپارهاي نزديك وی به زمين ميخورد که وسيلة عروجش به آسمانها ميشود. ایشان را از اینکه به آروزيش رسيده بود خوشحال بوديم ولی از اینکه هم سنگري و ياري دلسوز و عارفي انقلابي از بين ما رفت؛ سخت ناراحت شديم. از آن شب ديگر، قلّه هاي سر به فلك كشيدة بازی دراز، صداي اين عارف دل سوخته و زحمت كشيده را نشنيد. ديگر شاهد نماز شبش نبودند و صداي دلنشين دعاي كميلش برای همیشه خاموش شد.
روحش شاد و راهش پررهرو باد