غلام رضا شاه میرزایی
غلامحسین
بسیجی
فرهنگی
1342/01/02
1364/06/20
اشنویه
گلزارشهدای امامزاده هادی (ع) بیدگل
ناصر در بیستم فروردین ماه سال 1342 دربیدگل در خانوادهای مذهبی و کشاورز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان صباحی و راهنمایی را در مدرسه شهید علی خدمتی گذراند. سال دوم راهنمایی ایشان همگام با شروع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) بود که فعالیت خود را با شرکت در جلسات مخفیانه و پخش اعلامیه های امام (ره) و شرکت در راهپیماییها و تظاهرات شروع کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و ورودش به دبیرستان عضو انجمن اسلامی دبیرستان شهیدان عبدالهی شد و همگام با آن در بسیج و پایگاه محل سکونتش نقش به سزایی داشت. او برای پیشبرد اهداف حضرت امام (ره) در روند انقلاب در مقابل حرکات مذبوحانه ضد انقلاب و منافقین میایستاد و مبارزه میکرد. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در حالیکه در سالهای آخر دبیرستان بود، در جبهه حضور پیدا کرد. در سال 1360 با قبول شدن در تربیت معلم شهید باهنر اصفهان هم درس میخواند و هم در جبهه حضور پیدا میکرد. پس از پایان درس فعالیت خودش را به صورت داوطلبانه در استان محروم کردستان انتخاب کرد و در فرمانداری سنندج به عنوان یک نیروی کلیدی مشغول به خدمت شد ولی با این وجود از حضور در جبهه غافل نمیشد. ناصر بیش از 35 ماه در جبهه جنوب و غرب شرکت کرد و در عملیاتهای محرم و بدر مجروح گردید. سرانجام در عملیات قادر در منطقه اشنویه با مسئولیت فرماندهی گروهان در تاریخ 1364/6/20 به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش در آن منطقه مفقود شد.
روحش شاد، یادش گرامی و راهش مستدام باد.
بسم الله الرحمن الرحیم
« ولنبلونکم بشیءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و
الانفس و الاثمرات و بشّرالصابرین لّذین اذا اصابتهم مصیبه ،
قالوا اناللّه و انا الیه الراجعون »
قرآن کریم
و البتّه شما را به سختی ها چون ترس و گرسنگی ، نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازماییم و بشارت و مژده که آسایش از آن سختی های صابران است ، آنان که چون به حادثه سخت و ناگواری دچار شوند صبوری پیش گرفته و گویند ما به فرمان خدا آمده و به سوی او رجوع خواهیم کرد .
- مناجات شهید با معبود خویش الله ؛
- خدایا ، خدایا ، پروردگارا ، معبودا ، معشوقا ! من ضعیف و ناتوان که تحمّل درد از دست دادن پاهایم را ندارم ، چگونه تحمّل عذاب تو را می توانم بکنم .
- خدایا ! مرا ببخش ، از گناهان من درگذر ، تو کریم و رحیم هستی .
- خدایا ! ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و به پیمان خویش هم چنان استوار ماندیم .
- خدایا ! به محمّد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند ، به علی (ع) بگو که شیعیانش قیامت بپا کردند و به حسن (ع) بگو که خونش در رگ ها هم چنان
می جوشد ، بگو از آن خون ها سروها رویید ، ظالمان سروها را بریدند امّا باز هم سروها رویید .
- خدایا ! من تو را به خاطر بهشت نمی پرستم ، چون این کار تجّار است و خدایا ! از ترس هم تو را نمی پرستم ، چون این کار بندگان است ، تو را می پرستم چون لایق پرستش هستی . ( پایان مناجات نامه )
- خدایا ! تو می دانی که چه می کشم ، پنداری که چون شمع در حال زوال شدن هستم . من با امام خمینی میثاق بسته ام و به او وفادارم زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار ما را بکشند و زنده مان کنند دست از او نخواهیم کشید .
- دستم توان ندارد به جلال و کرم خدا که احساسات دورنیم را که عشق به خدا و پیامبر (ص) و اهل بیتش (ع) و امام روح الله نشأت می گیرد به صفحة دفترم بنگارد و عقل توانایی آن را ندارد تا پروانة مرغ دلم را تفسیر نماید .
- مادرم ، پدرم ، برادران و خواهرانم و تو ای خلق خونین و همسفر دیرینه ام ! حرف هایم را به خاطر بسپارید ، شاید که آخرین حرف هایم باشد . آری ! شاید آخرین حرف هایم باشد ، امّا چه بهتر آن چه که به عنوان آخرین نوشته ها می ماند ، درد باشد و سوزش و عشق .
- مادرم ! آیا از این که وجود پُر ثمر عمرت یک شهید در مکتب الهی پرورش دادن ، افتخار نمی کنی ؟ یا از این که توانسته ای در مهّم ترین بُرهه از زمان و آن هم از زمانی که اسلام عزیز مورد حملات گوناگون عصر و شب قرار گرفته است ، قربانی نالایقی را اهدا کنی خرسند نیستی ؟ اگر جوابت مثبت باشد که درود خدا و رسول خدا (ص) بر تو باد ، چه خوب اسلام را شناخته ای و از امتحان الهی سربلند و فاتح بیرون آمده ای .
- پدرم ! گرچه می دانم خبر شهادت من برای تو سخت است ولی باید استقامت کنی و صبور باشی که خداوند صابران را دوست دارد . هرگز قطره اشکی در
چهره ات مشاهده نشود و خنده پیروزی و قبول شدن امتحان الهی بر لبانت نقش بسته و به خدای بزرگ اثبات کنی که آن چه داده ای تنها یک امانت بوده است .
- برادران و خواهران متعهّد ! صفحات تاریخ گذشتگان سطور است . آری !
حسین (ع) را تنها در میدان عشق رها کردند ، چه بزرگ خیانتی ... کلمه نامشخص ... نمی خواهم که مهر خیانت برچینم بگو بند و داغ فراق یاران در دل داشته باشم .
- امروز ای ملّت شهیدپرور ! ندای دل نشین « هل من ناصر ینصرنی » حسین زمان عزیز بلند است و هم چون نسیم بهاری وجودم را نوازش می دهد و اکنون که
می روم و امیدی به بازگشت نیست ، بگذار مقصودم را اعلام کنم .
« اشهد ان لا اله اللّه و اشهد ان محمّداً رسول اللّه و اشهد ان مهدی (عج) و اماماً نائب الخمینی » و هم چون اعلام می دارم نواشته ام در این مسیر جز امیدواری به حضرت حق و عشق ولایت چیزی نیست و حاصل زندگانیم جز عشق به خدا چیزی
نیست .
- ای امّت شهیدپرور ! از خون شهدا حراست کنید ، تا این که این اصل ، که توحید تشنة عشق است و عشق تشنة اخلاص و اخلاص تشنة خون است تحقّق یابد و امروز اعلام می کنم که خطّ خونین حسین (ع) هنوز هم رهرو دارد .
- در پایان از کلیه دوستان ، آشنایان ، همکاران خود مخصوصاً خانواده شهیدپرور خود حلالیّت می طلبم و همگی مرا ببخشید تا خدا هم مرا ببخشد .
- هر کس در هر پست و مقام و لباسی که هست احساس مسئولیّت بیش تر
می کند تا ضُربه ای به اسلام نخورد ، در ضمن در تشییع ... متن ناخوانا ...
برادر کوچک شما
غلامرضا ( ناصر ) شاه میرزایی بیدگلی
امضا : 1364/1/30
روحش شاد و راهش پررهرو باد !