حسین شعبانی یزدلی
علی اکبر
بسیجی
کارگر
1345/03/01
روستای یزدل آران وبیدگل
1362/01/21
شمال فکه
گلزار شهدای روستای یزدل
حسین در اوّل خرداد ماه 1345 در روستای یزدل به دنیا آمد .
او نوزادی هفت ماهه بود و در یک وضعیّت بسیار وخیم به دنیا آمد . حال نامساعد او به آن جا رسید که پس از چند روز با این وضعیّت که نوزاد مرده است ، او را به قبرستان روستا بردند تا دفن کنند ولی به یکباره به هوش می آید !
بعد از دوران ابتدایی ، برای کمک به خانواده به همراه خانواده به کاشان نقل مکان می کنند و در کارگاه جوشکاری مشغول کار می شود .
در دوران دفاع مقدّس و در سنین نوجوانی ، داوطلبانه به میادین جنگ اعزام و در عملیات های محرّم ( دهلران ) ، والفجر 1 ( فکّه ) شرکت نمود که در همین عملیات مفقودالاثر شد .
بعد از دوازده سال چشم انتظاری پدر و مادر ، جنازه اش پیدا و برای دفن به وطن منتقل شد .
روحش شاد و راهش پررهرو باد !
بسم اللّه الرحمن الرحیم
« وَ لاَ تَحسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیل اللهِ أموَاتاً بَل أحیَاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُون »
آل عمران – آیه 169
هرگز کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید ، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده شوند .
دل بر کن از دنیا تو از دنیا ای جوان | تا پُر شود قلب تو از ایمان و تقوا ای جوان |
- به نام او که به من قدرت بیان و تفکّر داد . به نام او که عشق حسین و یارانشان را در دلهایمان افکند تا راه آنان را بپیماییم و از مرگ هیچ هراسی نداشته باشیم و عاشقانه شربت شهادت را آرزو کنیم .
و اینک حال که بر آن شدم تا چند کلمه ای را به عنوان وصیّت بنویسم . عاجزانه از خدای متعّال خواستارم که قلم عفو بر گناهان این حقیر بکشد و از من راضی شده و در حضور خودش مرا جای دهد .
- خدایا ! از تو تشکّر می کنم که مرا در این زمان حسّاس و در زمان پُر برکت جمهوری اسلامی ایران قرار دادی .
- خدایا ! تو خود مرا یاری کن تا بتوانم حقایق را آن چنان که هست برای امّت شهیدپرور بازگو کنم تا دیدگان همه باز و با چشم بصیرت نگاه کرده و حقایق ، پشت پرده نماند .
- بر حسب وظیفه چند سخنی با پدر و مادر عزیزم ؛
- ای مادر ! چه شب هایی که به صبح رساندی ، چه شب هایی که برای من
بی خوابی کشیدی و روزها در زحمت بودی و مرا بزرگ کردی و به این سن و سال رساندی ، آخر می دانم هر مادری آرزو دارد ، ای مادر ! شاید بگویی که چه جوانی را بزرگ کردم و به این سن و سال رساندم و مرا هیچ ندانست امّا ای مادر عزیزم ! اگر قدر زحمت های تو را در خانه ندانستم این جا بود که قدر تو را دانستم و برایم جبهه بهترین پایگاهی بود که مرا آموخت و فهمیدم که به راستی چه مادری دارم و قدرش را ندانستم . ای مادر ! إن شاء اللّه که اجرتان با فاطمه زهرا (س) باشد . مادرم ! همین بس که خدا را شاهد می گیرم شهادت در راه خدا یک زندگی جدید و تازه ای برای ما جوانان سرزمین گلگون کفن ایران می باشد و شما نباید ناراحتی کنید و الگویتان فقط فاطمه زهرا (س) باشد ، مادر ! برای آخرین بار می گویم مرا ببخش و از من راضی شو و برای من گریه نکن ، زیرا شهید هدفش اللّه است و وقتی هدف الهی باشد پس گریه و زاری برای چه ؟
- ای پدر عزیز و گرامی ! حرفهایم با تو بسیار است می دانم که زمان جنگ و جهاد است از یک طرف اسلام مرا صدا می کرد و از طرف دیگر تنها یاری که بتواند شما را کمک کند من هستم ، می دانم من تنها پسر هستم امّا این را بدان که اگر شما در پشت جبهه در صحنه کار و تلاش به من احتیاج دارید اسلام واجب و واجب تر است و امیدوارم که از این بابت مرا ببخشید از این که نتوانستم اَدای حق کنم مرا ببخشید .
- چند کلمه ای با امّت شهیدپرور کاشان و بالاخص روستای شهید پرورمان
(یزدل) ! بدانید که ای خواهران و برادران ! اندکی نمی گذرد که عمر کوتاه ما به پایان می رسد و خوشا به حال آنان که راه خدا را در پیش گرفته ، هدفشان الهی
می باشد . سعی کنید خانواده های شهدا را فراموش نکنید و امام را دعا کنید . وصیّت نامه های شهدا را مرتب بخوانید و به هدفشان توجّه کنید و همیشه از اسلام و انقلاب اسلامی دفاع کنید تا خون شهدا پایمال نشود . والسّلام