عباس صانعی بیدگلی
علی اکبر
بسیجی
دانش آموز
1346/01/10
آران وبیدگل
1362/07/27
مریوان
گلزارشهدای امامزاده هادی (ع) بیدگل
عباس در 1346/1/10 در بيدگل به دنيا آمد، كلاس اوّل ابتدايي بود كه مادرش را از دست داد سال هايي كه همة كودكان نيازمند محبت مادر مي باشند اين مصيبت براي او بسيار سنگين بود، اما اميد داشت كه پدرش در كنار اوست ولي يكي دو سال بعد پدر را نيز از دست داد و مصيبت ديگري بر او وارد شد. فقط به كمك ايمان به خدا و توكل به او بود كه توانست صبر کرده و اين مصيبت را تحمل نمايد. بعد از فوت پدر گرامي، برادر بزرگش سرپرستي او را بر عهده گرفت و تا سال 1361 به تحصيل خود ادامه داد، امّا فشار زندگي او را وادار كرد تا در كنار درس به قالي بافي نيز مشغول شود.
در سال 1361 بود كه تصميم گرفت براي دفاع از كشورش به جبهه برود و چندين بار به مركز بسيج رفت، ولي چون سن او كم بود و مخالفت كردند تصميم گرفت شناسنامه اش را دستكاري كند تا بدين وسيله به آرزويش برسد.
عليرضا خود چنين نقل مي كند:
« وقتي ورقة رضايت نامه پدر و مادر را به من دادند كه بايد پدر يا مادرم آن را امضا كنند سرگردان بودم كه به چه كسي بدهم تا اين برگه را امضا كند! انگار مي خواستند به من بفهمانند كه دو چيز كم دارم و آن هم پدر و مادر بود. بالاخره خودم برگه را امضا كردم و تحويل بسيج دادم. سرانجام در تاريخ 1361/6/27 بود كه موفق شدم به جبهه جنگ اعزام شوم از اين قضيه با هيچ كس حرفي نزدم و همة وسايلم را آماده كردم؛ ساك خود را در پنهاني آماده ساختم و چون پولي نداشتم به خانة دايي ام رفتم و يكصد تومان از او قرض گرفتم و به سوي مركز بسيج حركت كردم، ولي از عشق به جبهه فراموش كردم ساكم را بردارم، مي خواستم بال در آورم و زودتر به جبهه بروم، با دلهرة زياد فوري به خانه رفتم و ساك را برداشتم و به آرامي با خواهرم كه روي تخت قالي به قالي بافي مشغول بود خداحافظي كردم و آرام آرام از خانه خارج شدم!
با سرعت تمام با دوچرخه به سوي مركز بسيج رفتم و ساكم را آن جا گذاشتم و فوري برگشتم و دوچرخه را توي خانه دایي ام گذاشتم و زود به بسيج آران و بيدگل برگشتم و از آن جا ما را به بسيج سپاه كاشان بردند.
وقتي در آن جا لباس بسيجي گرفتم و پوشيدم خيالم راحت شد كه آمادة رفتن به جبهه شده ام، ولي يك موقع كسي دست كوچك مرا فشرد، برگشتم و ديدم شوهر خواهرم و خواهرهايم هستند كه هيجان زده و گريه كنان مرا ماچ مي كنند. چند دقيقه بعد از ترس اين كه آنها به رئيس و فرماندة بسيج بگوينـد كـه مـرا به جبهه اعزام نكند با آنها خدا حافظي كردم و به سوي ماشين دويدم. همة پدر و مادرها حضور داشتند، اما من كه پدر و مادر نداشتم فقط خواهرانم بودند كه مرا براي رفتن به جبهه بدرقه كردند. به ياري خدا و كمك خانواده توانستم يك سهم بسيار كوچك در راه انقلاب داشته باشم.»
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام بر منجی عالم بشریت مهدی موعود امام زمان(عج) و با سلام بر نائب برحقش حضرت امام خمینی بت شکن قرن و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، با سلام به خانواده های شهدا و مجروحین و معلولین و درود بر خانواده های مفقودالاثر و با سلام به سلحشوران عرصه جنگ و مقاومت و پیکار علیه صدامیان کافر و ننگ و نفرین بر کاخ نشینان کرملین و سفید این خونخواران ملت های محروم و جهان اسلام.
اینجانب علیرضا (عباس) صانعی، می خواهم به مسئولیت سنگین مکتبم عمل کرده و آن را به آخرین درجه صعود برسانم، البته با یاری خداوند یگانه. می خواهم اسلام را به مردم بشناسانم، اگرچه خود احتیاج به راهنمایی بسیار از بزرگان دارم. کوچک ترین بنده خدا هستم و او بلند مرتبه و بزرگ تر از آن است که در تصورها بگنجد. الله اکبر، الله اکبر و این خداوند فضلیت داده مجاهدان را، چنان که می فرماید: فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظمیاً یعنی برتری داده است خداوند مجاهدان را برنشستگان پاداشی بس بزرگ. سوره نساء
ما بایستی راه شهیدان اسلام را ادامه داده و پیام شان را به دیگر نقاط جهان صادر کنیم. ما بایستی در راه خدا خون بدهیم و شهید بشویم. تصمیم گرفته ام راه برادران شهید علیرضا و حسین عظیم زاده را ان شاءالله ادامه دهم و از خداوند فقط توفیق جبهه و جهاد در راه الله و شهادت در راه او را خواهانم. به امید این که بتوانم راه شهیدان را ادامه داده و همانند آن ها شربت شهادت بنوشم، چه شربت گوارایی است شهادت در راه خدا چنان که امام حسین(ع) می فرماید: اگر این بدن ها برای مرگ ساخته شده پس چه بهتر که آن مرگ در راه خدا باشد.
اگر لیاقت و سعادت ابدی برایم هموار گشت، کتاب های مرا به کتابخانه ولی عصر بدهید و در آن جا وقف کنید. ضمناً چند کتاب هم در آن جا دارم که آن ها هم جزو کتاب های وقف شده است. به امید این که مردم افکار خویش را به کار اندازند، کتابخانه ولی عصر فعالیت خوبی در جهت رشد افکار مردم داشته و فعالیت های بی نظیری در سطح آران و بیدگل از خود نشان داده و اگر به این صورت پیش رود، ان شاءالله بهترین کتابخانه جهت رشد افکار عمومی مردم مسلمان خواهد بود. مسئله دیگر این که مرا در گلزار شهدای شاهزاده هادی به خاک بسپارید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
علیرضا صانعی