عباس عرب ابوزید آبادی
بیگ علی
بسیجی
1342/01/01
1361/04/25
پاسگاه زید
گلزار شهدای امام زاده عبدالله ابوزیدآباد
هنوز آغازین روزهای فروردین ماه 1342 بود که در یکی از شبهای آرام بهاری در حالی که سکوت و ظلمت قیرگون شب همه جا را گرفته بود و همة مردم به خواب آرامی رفته بودند؛ ناگهان صدای گریة نوزادی، این سکوت را شکست. در آن موقع هیچ کس نمیدانست چه اتّفاقی در حال وقوع است و هیچ کس نمیدانست که این نوزاد، 17 سال دیگر یار و یاور امام خواهد بود و به یاری اسلام بر خواهد خواست.
عبّاس در سال 1342 در شهر ابوزيدآباد از توابع شهرستان آران و بيدگل ديده به جهان گشود. بعد از طي دوران كودكي در سن 6 سالگي به مدرسه رفت و بعد از اتمام دورة ابتدایي، ترك تحصيل نمود و در كنار پدرش به كشاورزي پرداخت و بعد از مدّتي کار كشاورزي به شغل فخّاري مشغول شد. با اينكه موقعيّت اقتصادي خانوادة وی خوب بود باز هم نميتوانست بيكار باشد و در كمك كردن به ديگران و همسايگان نيز فعّاليّت مینمود.
سال 1357 بود که کم کم انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام امّت شروع شد و در سراسر کشور مردم به پا خواستند و با تظاهرات و اعتصابات خود هر کس به نوبة خودش سعی در هم شکستن رژیم ستمشاهی داشت. مردم روستا نیز به نوبة خود با پیروی از روحانیّون در خطِّ امام، تظاهراتی بر پا نمودند و اعلامیّه های امام را پخش میکردند. وی یکی از کسانی بود که همیشه در صف مقدّم تظاهرات کنندگان بود و در پخش اعلامیّه های امام به طور مخفیانه کوشا بود؛ وی نه تنها خود در تظاهرات علیه رژیم شرکت میکرد بلکه کسانی را که به دلیلی ترس به خود راه میدادند را ارشاد میکرد تا به این صفوف بپیوندند و سهم خود را به این انقلاب ادا کنند. در مواقع پخش اعلامیّه ها، ایشان سعی فراوان داشت حتّی نمیگذاشت خانوادهاش از این امر باخبر شوند چرا که فکر میکرد ممکن است مانع این عمل انقلابی او بشوند.
ایشان قبل از انقلاب در تمام مراسم های مذهبی شرکت میکرد و بعد از انقلاب نیز در تشییع جنازة شهدا و مجالس آنها و راهپیمایی های مختلف از سوی دولت جمهوری اسلامی برگزار میشد؛ شرکت میکرد. وی چون موقعيّت ايران اسلامي را در جنگ تحميلي ديد تصميم گرفت تا به جبهه هاي نبرد اعزام گردد و از طريق بسيج سپاه در تاريخ 1361/02/11 به جبهة نبرد حق عليه باطل اعزام و در تاريخ 1361/04/25 در منطقة شلمچه در عمليّات رمضان به درجة رفيع شهادت نائل گرديد.
روحش شاد و راهش پررهرو باد
امام ای کاش هزاران جان می داشتم فدایت می کردم
امام جانم به فدایت
سلام بر شهیدان انقلاب اسلامی ایران که با خون پاکشان درخت اسلام را آبیاری نمودهاند. اسلام 1400 سال اخیر را زنده کردهاند و درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی که سایه ی او نعمت الهی است بر سر ما مردم و مستضعفین جهان است. اينجانب عباسعرب که در محل معروف هستم به میرزاعرب وصیت می کنم:اولا سلام بر پدر و مادر مهربانم سلام بر برادرانم و سلام بر كلية فامیل. مادر مهربانم من به عنوان یک انسان احساس می کنم که کشور جمهوری اسلامی ایران حدود بیست ماه است که مورد حمله بعثیان عراقی قرار گرفته است و من این جا وظیفه ی شرعی دارم در برابر این بعثیان ایستادگی کنم. مادرم، من در برابر سر نداشتن پسرعموی گرامیم و آن همسنگر باوفایش و در برابر تمام شهیدان انقلاب احساس مسئولیت دارم. مادرم و برادرانم من از شما می خواهم در تشییع جنازه ی من گریه نکنید زیرا باعث خوشحالی منافقین است. مادرم ممکن است وقتی شود که جنازه ی من به دست شما نرسد و از شما می خواهم که هیچ ناراحتی به خودتان نرسانی و اگر میخواهی بروی سر قبر من، جنازه ی من با تمام شهیدان یکی است. من از پدر و مادر گرامیم تشکر میکنم که با رضایت کامل مرا به این راه پر عظمت وادار کرده اند.پدر و مادر گرامیم شما خیلی زحمت کشیده اید برای من، که کاری نکرده ام برای شما و من الان دارم خجالت شما را می شکم که چه ناراحتی ها به شما رسانده ام، ولی از خداوند متعال می خواهم که مرا ببخشد و من یک قطعه زمین دارم واقع در ابوزید آباد و مقداری حساب دارم و آن صورت حساب را با مردم درست کنید و تمام این مقدار حساب و قطعه ی زمین تعلق دارد به پدرم و هر چه که خرج خودم می شود از حساب خودم باشد و بقیه تعلق دارد به پدرم .برادرانم من به عنوان یک انسان توصیه می کنم که راه شهیدان را ادامه دهید. پدر و مادر و برادرام باز تکیه میکنم که شهادت من را افتخار بداند.من به عنوان یک انسان توصیه می کنم به مردم محروم،خط رهبر را ادامه دهیدکه همان خط اصیل اسلام است. در پایان سلامت و طول عمر امام خمینی و پیروزی اسلام و مستضعفین جهان را از خداوند بزرگ خواستارم.