عباس فخراییان
اسماعیل
بسیجی
محصّل
1342/03/15
آران وبیدگل
1360/06/23
سومار
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
عبّاس در پانزدهم خرداد ماه 1342 در آران متولّد شد .
سال اوّل دبیرستان بود که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید . او هم به منظور مبارزه با رژیم شاه در تظاهرات علیه رژیم در شبی از ماه مبارک رمضان سال 1357 که به پاسگاه ژاندارمری حمله شد ، حضور داشت .
سال دوّم دبیرستان بود که رژیم صدام به میهن اسلامی تجاوز نمود و بخشی از کشور ایران را به اشغال خود درآورد .
عبّاس بعد از اتمام دوران سوّم دبیرستان ، با جمعی از دانش آموزان در تاریخ 1360/4/16 داوطلبانه عازم میدان جنگ شد .
آن ها پس از گذراندن دوره آموزش نظامی در پادگان ابوذر سرپل ذهاب ، برای مقابله در برابر متجاوزین عراقی در ارتفاعات بازی دراز (جنوب شهر سرپل ذهاب) مستقر شدند .
عبّاس پس از دو ماه حضور در آن جبهه در تاریخ 1360/6/12 بر اثر گلوله خمپاره در جمع همرزمانش ، برادران شهید نجات افروز ، احمد حقیقی ، محمّد داروغه ، احمد گل آرایی ، رضا مواوبایی و اصغر فرّخ پی به فیض رفیع شهادت نائل آمد .
روحش شاد و راهش پررهرو باد !
قسمتی از آخرین نامه های برادر شهید عباس فخرائیان
بسم الله الرحمن الرحیم
فان حزب الله هم الغالبون. به درستی که حزب خدا غالب و پیروز است.
با نام خدا و به نام خدای یاری دهنده مستضعفان .
خدمت پدر و مادر عزیزتر از جانم سلام عرض می کنم . ان شااله سلام گرم مرا از لابلای کوهها و در جبهه بازی دراز در سنگر تنگه مجید بپذیرید. سلام به تو ای مادر سلام بر شبهایی که برایم بی خوابی کشیدی و مرا به این سنّ و سال رساندی. سلام بر خواهران و برادرانم. خواهران و برادرانم من که جزیی از خانواده شما هستم تمامش در سنگر به فکر پیروزی اسلام و قرآن و سپس به یاد محبت های شما هستم.
پدر و مادرم این را بدانید که الحمدلله نیروهای صدام بی ایمان و به هیچ وجه روحیه ندارند و اگر خدای تبارک و تعالی بخواهد به زودی های زود بر بعثیون کافر پیروز خواهیم گشت ان شاالله. و اگر سعادت شهادت نصیب و روزی من شد و شهید شدم التماس دعا دارم و از شما عاجزانه می خواهم که مرا ببخشید و اگر شما مرا نبخشید من چه کار کنم. و باز هم می گویم امیدورام به بزرگی خودتان مرا حلال کنید.
برادر عزیزتر ازجانم ؛ دعای همیشگی من این است که از خدا می خواهم سال ها از عمر مرا بگیرد و به لحظه لحظه های عمر رهبر عزیزمان بیفزاید. برادرجان این نامه را در سنگر می نویسم . جایی که نه می توان خوابید و نه می شود در آن ایستاد. جایی که طول و عرضش به یک متر نمی رسد، جایی که به غیر از قرآن مجید و مفاتیح الجنان و کتاب های اسلامی چیز دیگری به چشم نمی خورد. جایی که نور الله و نور ایمان در آن نمایان است ، جایی که باید درس عبرت بگیریم . ما به اینجا آمده ایم که برای خدا و در راه خدا فداکاری کنیم و انشاالله که خدای تبارک و تعالی این خدمت ما را که با خلوص نیّت انجام می دهیم بپذیرد.
برادر جان ؛ اکنون که اسلام در خطر جنگ با کافران بعثی قرار گرفته وظیفه شرعی و اسلامی خود دانستم که برای رضا خدا آغوش پر مهر و محبت پدر و مادر را رها کنم و با دشمنان اسلام و قرآن به جنگ و ستیز برخیزم و یقین دارم که پیروزی از آن انقلاب اسلامی و قرآن و اسلام عزیز می باشد. والسلام
عباس فخرائیان