حشمت اله قدیریان
محمدرضا
بسیجی
1344/08/01
1367/02/25
حلبچه
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
حشمت الله قدیریان در اوّل آبان 1344 در آران به دنيا آمد و به علّت مشکلات معیشتی ، دوران كودكي را با كمك به پدر ( كشاورزي ) و مادر ( قاليبافي ) گذراند.
با آغاز جنگ تحميلي صدام عليه ميهن اسلامي ، او نوجواني كم سن بود ولي علاقة او در خدمت كردن به مملكتش باعث شد كه اوّلين بار در سنّ شانزده سالگي داوطلبانه به منطقه سيستان و بلوچستان اعزام شود.
پس از دو ماه مجدّداً براي آزادي شهر خرمشهر ، در عمليات بيت المقدّس شركت نمود كه در همين عمليات از ناحيه زانوي پاي راست و دست چپ مجروح شد.
بعد از بهبودي نسبي ، در كارخانة ريسندگي و بافندگي كاشان مشغول كار شد. ولي پس از مدّتي براي پيوستن به رزمندگان اسلام مجدّداً عازم ميادين نبرد شد و در طول چندين سال حضور خود در جبهه های جنگ ، در چندين عمليات عليه متجاوزين شركت نمود.
آن سفر کرده در تاریخ 1367/2/25 درمنطقه حلبچه به شهادت رسيد.
روحش شاد و راهش پررهرو باد!
وصيّت نامه شهيد حشمت اله قدیریان
بسم اللّه الرحمن الرحیم
- به نام خداوند بخشنده مهربان که ما را جان داد تا در راه اسلام و قوانین قرآن زندگانی انسانی داشته باشیم ، اکنون کفّار از خدا بی خبر که با اَعمال غیرانسانی و وحشیانه به ملّت مظلوممان ظلم می نماید واجب است که ریشه فرد کفّار را از بنیان ریشه کنی کرد تا مظلومان به حقّ خود رسیده و در زیر قوانین قرآن زندگی را ادامه دهند و حال نيز صدامیان وحشی و کافر به خیال خود می خواهند با شکست ایران ، اسلام را شکست بدهند و حال وظیفه دینی ماست آن ها را باید سرکوب نماییم و با کمال افتخار ، من که یکی از یاران اسلام هستم به جبهه نبرد اعزام هستم و وصیّت می نمایم إن شاء اللّه که پیروزمندانه به آغوش ملّت صميمي باز خواهیم گشت که به اجر عظیم اسلامی می رسیم و چنان چه در این نبرد اسلامی شهید شدم آرزوی قلبیم این است که هیچ کس برایم گریه نکند و برایم جامه سیاه به تن ننماید . چون آن که افتخار دارد ، غم افسرده ندارد .
- پدر و مادر عزیزم ! سلام می دانم که برای شما فرزند خوبی نبودم شما را شاید آن طور که باید احترام بگذارم نگذاشتم ، حال مرا حلال کنید و برایم طلب مغفرت و آمرزش از پیشگاه خداوند بخواهید .
- برادرم ! یک سخن با شما دارم شما بحمداللّه همگی مرد هستید بکوشید مردانه به جبهه ها هجوم آورید و امان را از دست این جنایتکاران که روی یزید و یزیدیان را سفید کرده بگیرید و سنگرم را خالی نگذارید . لباس رزم مرا به تن و چکمه ام را به پا و سلاحم را در دست و به سوی دشمنان اسلام نشانه گیرید .
- خواهران عزیزم ! سلام غم مدارید که برادری چون حشمت اله را از دست دادید اگر به آیه قرآن توجّه داشته باشید که سخنان خداوند متعّال است می فرماید :
« گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی می خورند » . پس غم مدارید و افتخار کنید که چنین برادری را در راه خدا داده اید .
- عزیزانم ! من در اینجا یک مسئله ای مطرح می کنم که حفظ حجاب شما از خون من بالاتر است پس حجاب خود را حفظ کنید امید است که مرا ببخشید .
- ای خواهران گرامی ! من سلامی به بلندی ابدیّت بر شما باد .
- ای همسرم ! که برای رضای خدا مانع جلوگیری از جهاد اینجانب در راه خدا نشدید و درود خدا بر شما که این گونه شجاعت و شهامت دارید .
- همسرم ! در اینجا می گویم که از فرزندم رسول به خوبی مواظبت کن که امید من است و باید در آینده لباس رزم مرا بر تن و سلاح را بر دست در مقابل دشمن بایستد ، او را با اخلاقی نیکو و رفتاری پسندیده بزرگ نموده و به اجتماع تحویل دهید . آری همسرم ! از این که از یکدیگر جدا شدیم هیچ گونه ناراحتی نداشته باش بلکه باید خوشحال شوی که چنین همسری داشتی و در راه خدا قدم گذارده و در صف مجاهدان فی سبیل اللّه قرار دارد .إن شاء اللّه خدا قبول نماید .
- اگر کسی سؤال کرد چرا حشمت اله به جبهه رفت ؟ بگویید چون خیانتکاران شرق و غرب هم چون صدام به کشور ما حمله می کرد و عزیزان ما را به خاک و خون می کشیدند . بعید است که ما جوانان در شهر خود بمانیم اکنون باید به پا خیزند جوانان و دیگر فرصت ندهند صدام جنایتکار به مناطق آزاد شده که با هزاران هزار خون جوانان عزیز از دست دشمن گرفته شده دوباره باز پس گرفته شود .
- آری همسرم ! این را بگویم که رفتن من به جبهه خدایی بود باید من به جبهه
می آمدم چون دانشگاهی است انسان ساز که انسان را از عادات بد باز می دارد و مهربانی ها را به همدیگر زیادتر می نماید .
والسّلام