تیمور ( عبدالله ) اقبالیان
غلامرضا
سرباز سپاه
1345/01/01
شهر ابوزیدآباد
1364/07/15
غرب کشور
گلزار شهدای امام زاده عبدالله ابوزیدآباد
تیمور در اوّل فروردین ماه 1345 در شهر ابوزید آباد به دنیا آمد.
وی تحصیل خود را تا پایان دوره ابتدایی ادامه داد و برای کمک به خانواده به شغل کشاورزی پرداخت و گاهی نیز به شغل کارگری در امور شیشه بری و نقّاشی ساختمان هم می پرداخت .
دوران جنگ داوطلبانه عازم جبهات نبرد شد و در همان مرحله اوّل ، از ناحیه پا به شدت مجروح و در بیمارستان شهید چمران شیراز بستری شد .
به علّت مجروحیّت ، از خدمت سربازی معاف شد ولی آرام نگرفت و مدّتی بعد به عضویّت جهاد سازندگی درآمد و در قسمت انتظامات آن مشغول خدمت شد .
او عضو فعّال انجمن اسلامی روستا هم بود .
پس از مدّتی به عضویّت سپاه درآمد و از این طریق راهی جبهه های جنگ شد .
او ماه ها در میدان جنگ با متجاوزین بعثی جنگید و مجدّداً از ناحیه گردن و سینه مجروح شد تا این که در تاریخ 1364/7/15 در منطقه کردستان (ارتفاعات هزار قلّه) از ناحیه سر به شدت مجروح و به شهادت رسید .
روحش شاد و راهش پررهرو باد !
من در مقابل یک انتخاب بزرگ و سرنوشت ساز درمانده بودم. براستی اصلاً قدرت تصمیم گیری نداشتم از طرف دیگر تجاوز متجاوزین آمریکایی. من در این انتخاب واجب دانستم که برای یاری حسین زمان و دفاع از خاک پاک وطن عزیز و دفاع از ناموس خود به سوی جبهه ها بشتابم.
شهادت میوه ای است که نمی توان آن را کال و نارس از درخت چید. من به سوی معبودم الله می روم ولی شما زنده باشید و مشتهایتان را بر دهان آمریکا بکوبید . هرگز امام خمینی رهبری جهانی را تنها نگذارید چون خودتان در شعارهایتان گفتید که ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند. اگر شما حسین زمان را یاری کنید این یاری شما و با امام بودن شما مشت محکمی است که بر دهان آمریکا و شوروی و تمام مزدوران در خاورمیانه.
خداوند به شما مومنین وعده داده است که روزی بر کفر پیروز خواهید شد و پرچم اسلام به دست حزب الله در جهان به اهتزاز در می آید. من در نزد مادرم خجل هستم و از این که نتوانستم درختی پر ثمر برای مادرم باشم و در آینده از ثمره من استفاده کنند از مادرم طلب عفو می کنم.
مادرم؛ اگر تو مرا نبخشی موجب خجل شدن من در نزد امام حسین (ع) و مادرم فاطمه زهرا(س) خواهد بود . مادرم دلم می خواهد که در شهادت من خوشحال باشی. هیچ اشکی در چشمانت نباشد و خوشحال باش از این که فرزندت را در راه خدا دادی که باعث افتخار و سرافرازی من وتو در روز محشر است.
پدر مهربانم ؛ زحمتهایت را فراموش نمی کنم . پدرم، من فرزند ثمربخش دنیایی برایت نبودم. دلت می خواست که من بزرگ شوم و به تو کمک کنم و خودت بهتر می دانی که من به یاری حسین زمان شتافتم و تو باید به بزرگی خودت مرا ببخشی. اگر من در راه خدا رفتم امام حسین (ع) هم علی اکبر در راه خدا داد و شما تا آخرین قطره خون امام را یاری کنید.
من از ملت ایران می خواهم اگر 42 میلیون ملت کشته شوند و یک نفر بماند ، آن یک نفر سینه سپر کند و تسلیم نشود چون ما مومنین فقط تسلیم در برابر خداییم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.