سیدمحمود قهاری
سید آقا
بسیجی
کارگر
1346/01/10
شهر ابوزیدآباد
1362/01/22
شرهانی
گلزار شهدای امام زاده عبدالله ابوزیدآباد
سیّد محمود در دهم فروردین ماه سال 1346 در محلّة توی دِه ابوزیدآباد دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده به شمار میرفت. با این حال پدرش سیّدآقا و مادر سیّدهاش به او علاقة خاصّی داشتند. او نیز منزلت پدر و مادر خویش را به درستی شناخته بود. پدر به شغل کشاورزی و مادرش به شغل قالی بافی مشغول بودند. با این حال توانسته بودند، فرزندانشان را به بهترین نحو تربیت نمایند.
سیّد محمودِ نوجوان که در خانوادة بسیار ضعیف به سر میبرد، با سختی فراوان زندگی را هم چون مردان بزرگ به پیش برد. دوران دبستان را در مدرسة شهید فرهادی به پایان رساند. به خاطر مشکل مالی خانواده دیگر نتوانست ادامة تحصیل دهد. در همان نوجوانی مشغول به کار در کورة فخّاری شد. هر چه کار میکرد؛ پولش را تقدیم خانواده مینمود و در کار کشاورزی نیز به پدر خود کمک میکرد.
حضور فعّالی در هیأت قمر بنی هاشم محلّه داشت. اهل ورزش بود، منش پهلوانی او برای همگان محسوس بود. به ورزش والیبال و به خصوص ورزش فوتبال علاقة زیادی داشت. مردانگی او را می توان با توجّه به سن کمش (15 سالگی) و حضور داوطلبانه، شجاعانه و عاشقانه اش در جبهه ها مشاهده نمود.
او به عنوان رزمنده در لشکر 14 امام حسین(ع) در عملیّات والفجر 1 در شمال فکّه شرکت کرد و در تاریخ 1362/01/22 به شهادت رسید و بعد از 15 سال، پیکر مطهّرش در امامزاده عبدالله(ع) ابوزیدآباد آرام گرفت.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ
راستی خداوند آن کسانی را که در راه خدا جهاد میکنند و مانند سدی آهنین استوارند دوست میدارد.
با سلام و درود به ارواح پاک شهدای راه اسلام و آروزی شهادت در راه آرمانهای علیه السلام در راه اطاعت از خدای مستضعفین در راه اطاعت از ولی امر نایب الامام حضرت آیتاله امام خمینی که بارها از خدا خواستم که جان من را بگیرد تا بلائی از جان رهبر دور شود و بارها آرزوی شهادت در راه عمل به احکام قرآن و اسلام و چون ؟؟؟؟؟ فرد مسلمان لازم است وصيتنامه را شروع میکنم.
مادرم و پدرم بجای ناراحتی برای من از خدا بخواهید فرج امام زمان ولی عصر (عج) را نزدیک فرماید و امام را زنده و موفق و پیروز نگه دارد. مادر و پدرم با رضایت شما به جبهه رفتم و انشاالله اگر در راه خدا کشته شدم کوچکترین ناراحتی به خود را ندهید.
پدر جان و مادر جان من همیشه دعا میکردم که در بیمارستان یا با تصادف و یا در بستر نمیرم.
مادرم و پدرم فقط یک آرزو داشتم که مردنم در راه خدا باشد.
پدر و مادرم و برادرانم و خواهرانم اگر بخواهید در مصیبت من بگریید بر سالار شهیدان حسین (ع) و اصحابش بگرید که این آرزوی من است پدرم و مادرم من از امام حسین(ع) و آقای رجایی و آقای بهشتی و آقای باهنر و سایر شهیدان که بهتر نیستم ؟؟؟؟؟ سوختن و تکه تکه شدند و جسم ؟؟؟؟؟؟؟؟ به دست پدر و مادرشان نرسید. دستان و خویشاوندان به جای ناراحتی برای من به خاطر خدا کار کنید و به انقلاب کمک کنید و امام را تنها نگذارید و به فرمان رهبر عمل کنید و در مقابل هر سختی و ضد انقلاب ایستادگی کنید و صبر و بردباری پیشه کنید که خدا با شماست.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا