ابوالفضل کوچه گرد
دخیل
بسیجی
دانش آموز
1341/01/10
آران وبیدگل
1361/02/20
خرمشهر
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
ابوالفضل دهم فروردين 1341 در آران متولد شد. در شش سالگي راهي مدرسه گرديد و به علت علاقه شديدي كه به درس و مدرسه داشت مقاطع ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت. آن شهيد خصايص اخلاقي ويژه اي داشت در كارهاي منزل كمك مي كرد.
سال دوّم دبيرستان بود كه انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام امت و يار و ياور مستضعفان جهان پيروز شد. ابوالفضل از آن زمـان، هـم در سنگـر مـدرسـه بود و هم سنگر انقلاب را حفـظ كـرد. او به كـمك فـقرا و تهيـدستـان مـي شتـافت و در جهاد سازندگي فعاليت داشت، هميشه در كارهايش جدي و بسيار صرفه جو بود و مي گفت اسراف نكنيد.
پس از دريافت مدرك ديپلم تصميم داشت به حوزه علميه برود، ولي با شروع جنگ تحميلي دشمن بعثی عليه کشور اسلامي ایران ابوالفضل جبهه جنگ را مقدم دانست و ترجيح داد روانة جبهه شود. چهار بار به مناطق جنگي اعزام شد؛ اوّلين بار سه ماه در جبهه سر پل ذهاب سپري كرد و مرتبه دوّم به مدت دو ماه در جبهه آبادان و مرتـبـه سـوم نيـز دو مـاه بـه سـر پـل ذهـاب اعزام شد. آخرين بار به خونين شهر رفت و در عمليات بزرگ بيت المقدس شركت نمود. او شهادت را بسيار دوست داشت و همواره از خداوند مي خواست كه در راه دفاع از كشورش كشته شود.
ابوالفضل به مادرش توصيه مي كرد: هيچ گاه نگويد من پسر دارم؛ يا پسرم از جبهه آمده است، به ويژه در برابر مادران شهدا.
ابوالفضل قبل از خواب مرتب امام و رزمندگان اسلام را دعا مي كرد و با پدر و مادر و دوستانش بسيار مهربان بود و با بچه هاي شهيد عباس باصري خيلي با مهرباني و علاقه رفتار مي كرد.
وقتي از جبهه مي آمـد حقـوقش را يا به صندوق امام مي ريخت و يا به بچه هاي شهيد باصري مي داد و هميشه مي گفت: اين بچه ها جگر گوشه هاي من هستند، و همواره از برادرش مي خواست با مردم خوب و مهربان باشد و از خواهرانش نيز مي خواست هميشه حجاب خود را حفظ كنند.
ابوالفضل سرانجام در تاريخ 1361/2/20 در عمليات غرور آفرين بيت المقدس، در منطقه عملياتي خونين شهر به درجه رفيع شهادت نايل آمد. روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد
«بسم رب الشهدا و الصدیقین»
انا لله و انا الیه راجعون
من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفتی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته
هرکه مرا خواستار بود می یابدم و آن که یافتم می شناسدم و آن که شناختم عاشقم شود و آن که عاشقم شود عاشقش شوم و آن که عاشقش شوم او را بکشم و آن که او را بکشم پس دیه اش بر من است و آن که دیه اش بر من است من دیه اویم.
هی نگویید بگویید مکتب من، ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است.
(امام خمینی)
خدایا از عمر ناقابل ما بگیر و بر عمر باعزت امام مان بیفزا و انقلاب او را به انقلاب مهدی موعود(عج) متصل گردان. خدایا تو خودت می دانی یک آتش در درونم قرار دارد که هر آن مرا می سوزاند و می خواهد بر اثر این شعله این آتش من به معشوقم دست یابم. پس تو ای خدای رحیم و توانا تو خودت چنان لیاقتی به من ده که معشوق خود یعنی شهادت را دریابم و این آتش خاموش شود.
من وصیت نامه خود را موقعی می نویسم که از زیارت محمدهلال(ع) و ؟؟ سر قبر شهیدان بازگشته ام و من موقعی وصیت نامه می نویسم که بهترین دوستان و برادرانم شهیدند و در زیر خاک محمدهلال(ع) خفته اند و یاد آن ها مرا دیوانه کرده است. ولی در عین حال افتخار می کنم که دارای چنین مکتبی هستم که راه چگونه زیستن و چگونه انتخاب کردن و چگونه مردن را به من آموخته و دارای چنین رهبری هستم.
که راه چگونه نجات دادن مستضعفین جهان را از امام زمان(عج) یاد گرفته. پس ای امت قهرمان شما را به خون باارزش شهیدان قسم می دهم که دست از این مکتب و رهبر برندارید و از شما می خواهم که هر لحظه و هر آن برای افزایش طول عمر او دعا کنید و هرچه دارید در راه این انقلاب و این مکتب و این رهبر بدهید که در روز قیامت خوشحال خواهید بود و بدانید که دنیا ارزش ندارد و بی وفاست و به کسی وفا نکرده است. به قول امام عزیز می فرماید: هرچه انسان در راه خدا بدهد از ما بقی است.
وصیتم به پدر و مادر مهربانم و همه چیز در دنیایم: پدر و مادرم قبل از هرچیز شهادت فرزندتان به شما مبارک باد. از شما می خواهم که بر من گریه نکنید بلکه بر حسین(ع) و علی اکبر و ابوالفضل العباس گریه کنید که اجر بس عظیمی دارد. از شما می خواهم مانند همیشه هرچه بیشتر و بیشتر احترام فرزندان و همسر عموعباس را بگیرید. از شما می خواهم چون برای شما فرزند خوبی نبودم مرا حلال کنید و ببخشید. از مردم هم بخواهید که مرا ببخشند چون این کار را نکنید بیچاره ام.
وصیت به خواهرانم: خواهرانم می دانید که سیاهی چادر و حجاب و عفت شما از خون من مؤثرتر و سودمندتر در مقابل دشمن می باشد. پس آن را حفظ کنید و مانند زینب یزیدیان را رسوا کنید و پیام حسینیان را به گوش امت برسانید تا مردم یزیدیانی را که برای خاموش کردن زینب چوب بر دندان حسین ها می زنند محو کنند.
وصیت به برادر عزیزم: اصغرجان قبل از هرچیز مرا ببخش چون من خیلی موجب ناراحتی تو شدم و از تو می خواهم که رهرو راهم باشی و بدان اسلام احتیاج به خون دارد. تا می توانید احترام دو جگرگوشه من یعنی حجت و زینب فرزندان شهیدعباس باصری را بگیر و طوری با آن ها رفتار کن که پدرش خوشحال باشد و خدا هم بپسندد.
وصیت به دوستانم: دوستان و برادرانم از شما می خواهم هرکس بر علیه جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی و رهبر انقلاب و روحانیت و ولایت فقیه و ائمه و علما حرف می زند نابودش کنید و هر کار که می کنید برای خدا انجام دهید و با هیچ ظالمی سازگاری نداشته باشید و در مقابل ظلم و تعدی بایستید.
خدایا چنان ایمانی به ما بده که لااقل یک درصد پیرو رهبرمان باشیم. خدایا مستضعفین جهان را آگاه ساز تا بر اثر این آگاهی از قید و بند استعمار و استثمار آزاد شوند. ضمناً از شما می خواهم قبر مرا هرجا که پدر و مادر رضایت دارند همان جا انتخاب کنید.
والسلام
به تاریخ: 18/ 01/ 61
ابوالفضل کوچه گرد