بصیراله محمودی نوش آبادی
شکراله
پاسدار
1344/01/01
شهر نوش آباد
1362/05/02
پیرانشهر
گلزار شهدای امام زاده محمّد (ع) نوش آباد
بصیرالله (امیر) محمودی در خانواده ای مذهبی و کارگری در تاریخ 1344/1/1 چشم به جهان هستی گشود. در خانوادهای متولد شد که روزانه با پینه دست امرار معاش خانواده را به دست میآورد و مادر علاوه بر امور خانه به شغل شریف قالیبافی اشتغال داشت و بدین سان زندگی در گذرا بود در خانواده ای به دنیا آمد که زندگی مشترک با اعتقاد راسخ به مبانی اسلام شکل گرفته بود، در محیطی که هدف امام حسینm کاملاً شناخته شده بود و در تمام امور از حضرت سیدالشهداm مدد گرفته می شد. به هر حال برادر بصیراله (امیر) دوران کودکی را بدین منوال گذراند تا اینکه در سال 1350 شش ساله بود که پای به حریم مقدس دبستان نهاد و پس از پایان دورهی ابتدایی در مدرسه محتشم نوش آباد راهی مدرسه راهنمایی شهید احسان روحی شد و دوران راهنمایی را با موفقّیّت پشت سر نهاد پس از دوران راهنمایی در سال 1358 از ادامهی تحصیل به علت گرفتاری های خانوادگی و فقر مادی اجتناب جست در حالی که در طول دوران تحصیل در طول سه ماهه تعطیلی به قالیبافی می پرداخت و از این راه امرار معاش خانواده کمک ناچیزی می نمود و این موضوع تا حدودی او را خشنود می ساخت که توانسته بود باری از دوش والدین زحمتکش و مستضعف خود بردارد پس از آن که از ادامه تحصیل خودداری کرد به کارگری پرداخت و در اوقات فراغت در امور خیر نیز پیشقدم بود در همین دوران در اداره کاریابی شهرستان کاشان برای گرفتن کار در کارخانهجات کاشان ثبت نام نمود تا در صورت نیاز از وجودش برای پیشبرد اهداف عالیه اسلام و انقلاب در بعد اقتصادی مدد گرفته شود تا توانسته از این راه زنجیرهای استعمار و استثمار و وابستگی را گسسته و به انقلاب بر سازمان کمک کرده باشد با شروع جنگ تحمیلی کفر جهانی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران که ثمرهی خون هزاران شهید به خون خفته بود وی در بسیج سپاه ثبت نام نمود، درست بعد از آن که از ایشان از طرف اداره کاریابی کاشان به عنوان کارگر کارخانهجات نساجی کاشان انتخاب شده بود تنها دو روز در کارخانه به کار اشتغال داشت که برای گذراندن آموزش سه ماهه بسیج گسیل گشت و پس از به اتمام رساندن دوره سه ماهه آموزشی راهی جبهههای حق علیه باطل شد و بعد از سپری نمودن سه ماه مجدداً مراجعت نموده و به کارخانه رفت. او همیشه می گفت: «انسان انقلابی باید چه در جبهه و چه در پشت جبهه در تمامی ابعاد بکوشد تا بتواند به این انقلاب که چشم تمام مستضعفان و ستمدیدگان جهان به آن دوخته شده خدمتی بکند تا در روز محشر در پیشگاه خداوند قادر و مهربان شرمسار نباشد» و بر اساس همین عقیده قلبی خود مجدداً در دیماه سال 1361 در عملیات شرکت جست و با کفّار بعثی صهیونیستی عراق به مقابله پرداخت تا حقانیت انقلابمان را به ثبوت برساند پس از سه ماه بعد از پایان گرفتن جنگ پیروزمندانه بار دیگر به دیدار خانواده شتافت در حالی که در تمامی این دوران ( چه در جبهه و چه در سنگر کارخانه و چه در امور خیریه) آرزوی شهادت را در سر می پرواند و کلامش شهید و شهادت بود، اخلاقی نیکو و پسندیده داشت به حال شهیدان در آخرت به شدت غبطه می خورد، مادر بصیرالله در این زمینه میگوید: « او علاقه شدیدی به کتابهای مذهبی داشت دائماً در اوقات فراغت این گونه کتابها را از کتابخانه محل تهیه و مطالعه می کرد اکثر شبها که به طور ناخودآگاه از خواب بر میخاستم، بصیرالله را در حال ادا نماز شب می دیدم که این جوان با آن که سنی از او نمی گذشت با خلوص از درگاه باریتعالی طلب مغفرت و آمرزش میکرد. در نمازش امام را مخلصانه دعات میکرد به رزمندگان شدیداً علاقه داشت و میگفت: «خداوند پشت و پناه این شیر مردان باشد». به همین دلیل من هیچ گاه مانع کار وی نبودم و او را در انتخاب راه آزاد گذاشته بودم چون میدانستم او راه سالار شهیدان ابا عبدالله الحسینm را سرلوحه کارهایش قرار داده است. میترسیدم اگر مانع کار وی شوم در روز قیامت مسئول بوده ودر پیشگاه خدواند تبارک و تعالی و پیامبر گرامی اسلامj و اطهار ائمهd و حضرت زهراd شرمنده و سرافکنده باشم. تا این که روزی از وی پرسیدم: بصیرالله تا کی به جبهه خواهی رفت با عزمی راسخ و چهره ای بشاش و با لبانی خندان و صدای دلنشین گفت: «مادر جان تا آزادی قدس اگر زنده باش».
آری! برادر مفقودالاثرمان سرانجام در تابستان 1362/5/2 در عملیات پیروزمندانه والفجر3 در حالی که با تمامی دوستان و آشنایان خداحافظی کرده و حلالیت طلبیده بود با عزمی راسخ و ایمانی تزلزل ناپذیر راهی جبهه های غرب کشور شد تا دمار از روزگار بعثیون کافر درآورد، در روزهای آخر عملیات والفجر3 بود که در شب حمله بعد از آن همه ایثار و جانفشانی که دوستان همرزمش را ساخته بود و ایشان بیان داشتند روز بعد به اردوی دلاوران کفر ستیز اسلام مراجعت ننمود و تا کنون چیز که دال بر چگونگی اوضاع و احوال وی باشد و دقیقاً مشخص باشد در دست نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم
اگر خدای را یاری و کمک کنید خدا نیز شما را در هر کجا که باشید یاری خواهد کرد.
باسلام بر شهیدان صدر اسلام و ثانیاً درود فراوان بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران باسلام بر شهدای انقلاب اسلامی و رابعاً با درود بر شهیدان پاک باخته جنگ تحمیلی و خامساً با درود و سلام بر ملت غیور و شهید پرور ایران صبحتم را با تو مادر و پدر عزیز و جمعاً خانواده ام آغاز میکنم.
پدر و مادرم از آنجا که وظیفه شرعی خود دانستم که در این جهاد شرکت کنم بخاطر هیچ یک از سختیهای زندگی نبود بخاطر ریا هم نبود فقط به خاطر الله یگانه بود یگانه ای که شریکی برای وی قرار نداد یگانهای که تمام جهان را در موقع آفرینش از یک دید نگاه میکند و یگانه ای که صد و بیست و چهار هزار پیامبر برای هدایت بشریت بر زمین فرود آورد و پیامبری خاتم برای مردم روی جهان آورد مادرم چون از هزار و چهار صدسال پیش پیامبر ما محمد (ص) ندای خدای یگانه را سرداد و چون عدهای به ندای پیامبر خدا محمد(ص) گوش دادند و خدا را به یگانگی پذیرفتند که جزء او خدائی نیست رستگار شدند و چون به خدا و اسلام عقیده پیدا کردند و برای آنان یقین شد که راه خاتم پیمبران راه خدای عز و جل است پس وظیفه دانستند در هر موقع اسلام به نیروی آنها نیاز پیدا کرد در آن امر شرکت کنند. کسانیکه میتوانند از راه مال و کسانی که نمیتوانند از راه جان که همان جهاد در راه فی سبیلالله میشود پس پدرم و مادرم چون وظیفه دانستم در این امر مهم عبادی شرکت کنم من و شما مالی نداشتیم که در این راه نثار کنیم پس با جان خود جهاد میکنیم تا شاید خدا از ما قبول کند و موجب رحمتش قرار گیریم انشاءالله که خدا از شما این فرزند ناقابل را بپذیرد و شما هم قسمتی از جهاد خود را ادا کرده باشید. در پایان پدر و مادرم و خواهرانم و یگانه برادرم از مزاحمت چند سالۀ من بخشش کنید و در حق ما دعا کنید.
خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، الهی آمین ـ 1361/9/13
وصیت نامه دوم شهید بصیرالله محمودی
بسمه تعالی
ان تنصرالله ینصرکم
خدایا بگذار گستاخانه در میدان شهادت بتازم.
به نام همه شهدای خونین کفن، به نام مجروحین و به نام همه رزمندگان از جان گذشته و با سلام بر مهدی (عج) و با درود بر نائب بر حقش، امام خمینی مظهر عدالت، از شما هموطنان عزیز و از این همه احساسات پاک و این همه بزرگواری و این همه احساس مسئولیت صمیمانه تشکر میکنم.
به هیچ وجه فکر نمیکردم باورم نمیآمد که زنده بمانم و از دنیای فساد فراری یابم و راه شهیدان اسلام را لبیک گویم در میان رگبار گلوله، در میان سیر دشمن حتی یک ثانیه امید زنده ماندن نداشتم. ولی قاطعانه تصمیم گرفتم با کمال افتخار به استقبال شهادت بروم و به دنیا نشان دهم که سربازان اسلام در صحنه مرگ و زندگی چگونه جانبازی میکنند و چطور با مرگ روبرو میشوند جایی که دیگر مرگ و زندگی مطرح نیست، زنده ماندن هم مهم نیست، شهید شدن هم مهم نیست مسئله شرف و اصالت و تعهد و مسئولیت است آنجا که اقتضا میکند آدمی کشته شود ولی زنده به دست دشمن نیفتد شرف و افتخار سربازی ایجاب میکند که همه بود و نبودها و همه هستی را فراموش نماید.
ای حسین، ای سرورم: من آمدهام تا در رکابت بر علیه کفر و ظلم و جهل بجنگم. با همه وجود آمده ام تاریخ مرا در معرض امتحان قرار داده است میخواهد فداکاری مرا بسنجد میخواهد شجاعت مرا بیازماید میخواهد استعداد و تجربههای مرا مورد آزمایش قرار دهد اکنون که پرچم خدائی به دستانم سپرده شده است تا با طاغوتها بجنگم و مباررزه من فقط با شهادت و فداکاری به منصه ظهور میرسد. آن جا دیگر جای صبر و انتظار نیست چقدر اطمینان بخش و تسکین دهنده است چنین شهادتی چقدر لذتبخش است، سوختن در میان گلوله های دشمن و در چنین حالتی چقدر آدمی خوشحال و آرام و مطمئن بسوی شهادت پیش میرود و چقدر طمأنینه، آرامش قلب و آسایش روح برای من وجود دارد. در صحنه عالم هنگامی که مورد آزمایش عشق و عاشقی قرار میگیرم آرزو دارم فقط تو شاهد من باشی، فقط تو رقص مرا در قربانگاه عشق نظاره کنی.
خدایا: هنگامی که دیدم همه عالم به دشمنی اسلام کمر بستهاند دنیا را سه طلاقه کردم و از همه چیز و از همه کس چشم پوشیدم و در مقابل امر تو تسلیم محض شدم و به تو توکل کردم. به حربه شهادت متوسل شدم، و در مقابل فشار و شکست و انحراف و یأس و ناامیدی، روئین تن شدم دیگر دشمن همه دنیا در مقابلم ناچیز شد همه تبلیغات سوء و همه تهمت ها و افتراها، همه گلوله ها و همه سرنیزهها همه فشارهای مادی و اجتماعی و همه ناامیدیها و حرماتها و شکستها همه ظلمت و کفر و جهل همه تیرگیها و ابهامها در نظرم ساده و ناچیز شد.
در پایان از کلیه برادران و خواهران تقاضامند هستم که یک، آن که از یاد اسلام در نروند، پشتیبان ولایت فقیه باشند، امام را تنها نگذارند، انقلاب اسلامی را به نحو احسن یاری نمایند و چنان در مقابل دشمن استقامت کنند که پوزهاش به خاک مالیده شود در پایان از کلیه فامیلان، همسایگان و دوستان و آشنایان تقاضای بخشش دارم و از پدر و مادرم میخواهم که این زحمتها را برای رضای خدا فراموش کرده و مرا ببخشند.
شعار همیشگی:
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا، رزمندگان ما را پیروزشان بگردان.
به امید پیروزی اسلام و گسترده شدن اسلام در جهان و از بین رفتن ظلم و خفقان و کفر.
متشکرم خدانگهدار ـ 17/11/1361 ـ بصیرالله (امیر) محمودی
وصیتنامه سوم امیر محمودی
بسمالله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
ان تتقوا یجعل له و فرقانا
اگر تقوا پیشه کنید ما راه حق و باطل را به شما نشان خواهیم داد. با سلام بر رهبر عالیقدر اسلام امام خمینی و با سلام به ملت شهیدپرور ایران، وصیتنامه خود را آغاز میکنم:
ملت بداند که هدف ما کشته شدن نیست زیرا ما برای پیروزی اسلام میجنگیم و ما که مسلمان هستیم وقتی که عقیدهای را پذیرفتیم وظایفی داریم که باید بدانها عمل کنیم و هدف اصلی دین ما نابودی ظلم، فساد، جهل، نادانی، بتپرستی، وحشیگری و فقر است و وقتی که این عناصر پست از بین برود نتیجه نهایی کسب شده و در این زمان است که میلیاردها جمعیت با توکل بر خدای یگانه و یکتا خواهند توانست بدون کوچکترین مسئلهای روی کره زمین زندگی کنند مسئله مهم مسئله رهبری است که خدا نعمتش را بر ما تمام کرده است با چنین رهبری که برای ما فرستاده است انتظارهای زیادی از ما دارد. و خانوادهام، پدر و مادر و خواهرانم و برادرم و دوستان و فامیلها و برادران شما را وصیت میکنم هم چنان که خداوند وصیت را بر من واجب کرده است به تقوای پروردگار، زیرا تقوا سنتی است پابرجا و استوار و فریضهای است واجب و لازم و سپری است نگهدارنده و ذخیرهای است جاودان و بهترین چیزی است که انسان برای روز رستاخیز انتخاب میکند و دستورات الهی را اجرا کرده و آن چه که خدا را راضی میکند انجام دهید اوقات خود را فرا گرفتن فضیلتهای علمی و دینی صرف کنید و همواره کوشش کنید از سرازیری نقصان به اوج کمال بالا روید و از فرودگاه جهل به قله عرفان که الهی است اوج گیرید. و شما را وصیت میکنم به نیکی کردن و برادران دینی خود را یاری نمودن و در مقابل بدی احسان کردن و نیکوکاران را ممنون شدن باشد و با پیروزی از روحانیت مترقی و امام امت تا به حد اعلا کمال برسیم و در پایان از همه برادران و خواهران و از پدر و مادر و همه فامیلها طلب عفو دارم و امیدوارم از یاران پاک و صدیق اسلام باشیم. والسلام