علی محمودی آرانی
محمد
بسیجی
کمک راننده لودر مهندسی
1343/01/01
آران وبیدگل
1360/05/03
بانه-کردستان
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
علي محمودي، سال 1343 در آران متولد شد و از آن جايي كه شغل پدرش سرپرستي از موتور آب مزرعه بـود، با خانوادة خود در آن محل كه تقريباً بياباني بود زندگي مي كرد. علي از شش سالگي به مدرسه رفت. او كودكي بسيار مهربان و آرام بود و با وجود سرماي زمستان و سختي هايي كه متحمل مي شد به درس خود ادامه داد تا آن جا كه دورة ابتدايي را به پايان برد و براي ادامه تحصيل وارد مدرسه راهنمايي شد.
بـه مـراسـم و نـوارهاي مذهبي بسيار علاقه مند بود و عاشق راه امام حسين(عليه السلام) بود. در تظاهرات شركـت مي كرد تا اين كه دوّم راهنمايي را به پايان رساند و بخاطر كمك به خانواده درس خواندن را به شب موكول كرد و روزها كار مي كرد و در اوقات بي كاري به مطالعه مي پرداخت و به دعا و نماز اهميت مي داد و گاهي اوقات نيز به ورزش جمعي، به ويژه فوتبال مي پرداخت.
روزها به مدرسه نمي رفت. شغل رانندگي ( لدر ) را براي خود انتخاب كرد و در كنار دامادشان به فراگيري آن پرداخت. رفتار و كردارش با مردم بسيار خوب و پسنديده بود و به نيازمندان تا حد امكان كمك مي كرد و روزي 2 سـاعـت نيز بـا اجـازه كار فرماي خود به آموزش نظامي مي رفت و حقوقي كه از نتيجة كارش دريافت مي کرد بدون منّت تحويل خانوادة خود مي داد، حتي از انعامي كه مي گرفت براي خواهران و برادران كوچك خود لباس مي خريد و در كارهاي خانه كمك مي نمود و در هيچ موردي بهانه جو نبود. خانواده نيز از ايشان رضايت كامل داشتند. سرانجام با رضايت خانواده و ميل خود به جبهه اعزام شد تا با كار روي لُدر به ميهن اسلامي و مردم خود خدمت كند. او به عضويت سپاه درآمد و در تهران خدمت كرد و بعد به كردستان اعزام شد كه در كربلاي بانه به دست بعثيون عراقي به شهادت رسيد.
روحش شاد و يادش گرامي باد.
زیانکارترین مردم آن ها هستند که عمرشان را در راه حیات دنیای فانی تباه کرده و به خیال باطل پنداشته نیکوکاری می کنند. انسان که خدا را شناخت عاشق او می شود و انسانی که عاشق شد تمام پلیدی ها را از خود می راند تا این که خشنود از نعمت های خدا پیش خدای خود می رود و رستگار می شود.
من برای مادر مهربانم و دیگر فامیل ها و آشنایان اسلامی خوبم از خدای بزرگ صبر و شکیبایی مسئلت می نمایم و هیچ پدر و مادر نباید از این که فرزندشان را در راه اسلام و در راه خدا از دست داده است می دهند ناراحت باشند. چون پیامبران و امامان و پیشوایان مذهبی ما مسلمانان همه چیز خود را در راه خدا ا دست داده اند. امام حسین(ع) بهترین عزیزانش و بچة شش ماه خود را در راه خدا از دست داده است و هیچ ناراحت نشد، ما و شما باید درس بگیریم و به دیگران بیاموزیم.
مادر مهربانم و برادر و خواهر عزیزم از این که علی را در راه خدا و اسلام دادید ناراحت نباشید باید خوشحال باشید و با خدای بخشنده مهربان مهربان این طور سخن بگوید:
خدایا، یک فرزند در راه تو قابل ندارد فرزندانم را و نیز خودم را اگر بخواهی در راه تو می دهم و این هدیه ناقابل را از من بپذیر، من که از حسین(ع) و دیگر امه خدا بالاتر نیستم.
انسانی که خود را شناخت یا اسلام یا خدای را شناخت همه کارهای صالح را یک وظیفه می داند من منتی ندارم و شماها هم ندارید این یک وظیفه است و همه ما مسئولیم در راه خدا با جان و مال و زبان جهاد کنیم و هرکس که این کار را نکند خلافکار است و مجازات می شود. مادر مهربانم و برادر و خواهر عزیزم و پدر گرامی خوبم من با چشمی باز و اراده راسخ و با شادی و هیجان خاصی به طرف جهاد علیه کفر رفتم تا شکر نعمت های خدا را به جا آورم شاید رستگار شوم، ما همه از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت.
شما باید از امام تبعیت کنید هرچی امام خمینی(دام ظله العالی) فرمودند باید عمل کنید. به سخنان امام خوب گوش دهید و عمل کنید تا رستگار شوید زیرا خدا در هر دوره ای راهنمایی برای هدایت و ارشاد مردم فرستاد که آن راهنما حجت خدا بود و در این دوره امام خمینی حجت خدا است امام ما را از تاریکی و ظلمت به طرف روشنایی هدایت کرد. امام خمینی همه کسانی که به طرف فطرت بیگانه و طاغوتی رفته بودند یا گرایش بیشتر داشتند به طرف فطرت خدایی خویش برگردانید و علیه طاغوت، استعمار و استثمار و استعمار بسیج کرده اند. آن ها که مخالف امام و روحانیون مبارز و متعهد و دولت آقای رجایی می باشند نباید زیر تابوت مرا بگیرند و نباید روی قبر من بیایند.
«این دنیا برای افراد مؤمن زندان است و آن دنیا آزادی و زندگانی است».
«امام خمینی»
ندانم که ناخوش کدام یا خوش
خوش آنست آن که بر ما خدا می پسندد
جنداب بن حارث که همراه همسر و فرزندخود به کاروان امام حسین(ع) پیوسته بود در سرزمین کربلا شهید شد. پس شهادت جنداب همسرش از فرزند جوان خود به نام عمرو خواست حسین(ع) را یاری کند. عمرو به پیشگاه حسین(ع) شرفیاب شده اجازه رفتن به میدان جنگ را خواست حسین بن علی(ع) فرمود پدر این جوان مرده است شاید مادرش مایل به رفتن میدان جنگ نباشد جوان گفت: اتفاقاً مادرم مرا به این جا فرستاده است. عمرو به صف دشمن تاخت و دلیرانه جنگید تا کشته شد. کوفیان سر او را از بدن جدا کرده به سوی سپاه حسین(ع) انداختند. مادر این سر را در آغوش کشید و گفت آفرین بر تو پسرم و آن گاه عمود خیمه را برداشت به مبارزه با دشمن پرداخت و ابیات را بعنوان رجز خواند:
ای سرور من، من پیرزن فرتوت و ناتوان و از کار افتاده ای بیش نیستم.
ای دشمن خدا برای یاری فرزندان گرامی فاطمه، شما را با ضرت های سخت از پای در می آورم. این زن قهرمان 2 نفر از دشمنان خدا را به قتل رسانید و آن گاه حسین(ع) او را به خیمه برگردانید و در حق وی دعای خیر کرد.
ای مادر تو نیز این چنین باش تا فردای قیامت پیش فاطمه(ع) خجالت زده نباشید.
و السلام علی من اتبع الهدی
علی محمودی
05/ 05 /65