حسین مختص آبادی بیدگلی
محمد
بسیجی
کارگر
1345/01/26
آران وبیدگل
1362/07/29
مریوان
گلزار شهدای امام زاده حسین (ع) بیدگل
حسین متولد سال 1345بود. او در سن 6 سالگی در دبستان میرعماد مشغول تحصیل شد. در همان کودکی از اعتقاد بالایی برخوردار بود و چون معلم مدرسهاش خانم بود در آن زمان (طاغوت) حجاب اسلامی را رعایت نمیکرد از آن مدرسه تقاضای انتقال کرده و به مدرسه صباحی رفت. او تا پایان دوره در آن مدرسه بود، بعد از دوره ابتدایی به مدرسه راهنمایی نیکبخت قدم نهاد و در کنار درس به مطالعه کتب مذهبی هم میپرداخت و در این راه از پدربزرگ خود که یکی از روحانیون است کمک میگرفت. حسین برخوردش خیلی خوب بود و به عهدهایش عمل میکرد. او قرآن را با صوت میخواند و مسلط بود با شروع انقلاب اسلامی پیشاپیش مردم در راهپیمائیها شرکت میکرد.
حسین با آغاز جنگ در آموزش بسیج شرکت کرد. او بارها از بسیج تقاضای اعزام به جبهه را داشت ولی به علت صغر سن موافقت نمیکردند. چند بار به شهرستانهای دیگر هم رفت تا موفق شد در آنجا ثبت نام کند و به پادگان آموزشی امام حسین (ع) تهران اعزام شد. در آنجا هم بدلیل سن کم پذیرفته نشد، بالاخره به شهرش بازگشت و مجدداً در بسیج مشغول به کار شد و مسئولیت آموزش کلاسهای گروههای مقاومت را بعهده گرفت. اول مهرماه سال 1360 توانست از بسیج به جبهه های غرب اعزام شود، تاریخ 60/7/15 بود که وارد جبهه های مریوان و منطقه عملیاتی دزلی و نوسود شد و تا قبل از عملیات محمد رسول الله (ص) در مریوان بود و پس از آن مدتی را به دیار خود برگشت، مجدداً در تاریخ 60/12/6 با جمعی از برادران عازم جبهه های جنوب شد و در عملیات پیروزمند فتح المبین شرکت کرد و پس از آن در عملیات بیت المقدس برای فتح خرمشهر شرکت کرد.
که در این عملیات گلولهای به دست او اصابت کرد. مدتی را در بیمارستانهای اهواز بستری بود و بعد ترخیص شد. پس از عملیات بیت المقدس در عملیات رمضان شرکت در حین عملیات هم مجروح شد و در بیمارستان آذر کلاه بابل بستری شد و پس از یک هفته مرخص شد. او عاشق حسین بود و گاهی در میان برادران رزمنده مداحی میکرد و از امام حسین (ع) میگفت و زار زار میگریست و این عشق حسین بود که بار دیگر او را به جبهه فرا خواند و در تاریخ 62/5/26 با جمعی از برادران به جبهه اعزام و در عملیات محرم شرکت کرد. حسین در این عملیات راهگشای دیگر بچه ها بود و در درگیری با دشمن استقامت خوبی از خود نشان داد و مثل شیر با تیربارش به دشمن حمله میکرد. او شیر جبهه بود و زاهد شب. چرا که نماز شبش در این مدت ترک نمیشد. حسین بعد از علمیات محرم چند روزی را در آغوش گرم خانواده بسر میبرد. در این مدت از کار و تلاش در راستای جنگ غافل نبود و مسئولیت تبلیغات پایگاه فاطمیه را عهده دار شد. فروردین سال 62 بود که تعدادی از نیروهای پایگاه را برای بازدید از جبهه های جنوب کشور همراه خود به شهرک دارخوئین برده بود، که اطلاع پیدا میکند عملیات نزدیک است. در آنجا سعی میکند که وارد عملیات شود ولی موفق نشده و به دیار خود بر میگردد و مجدداً اعزام میشود و به شهرک دارخوئین که میرسد عملیات والفجر 1 شروع شده بود ولی در جبهه پدافندی ماند تا عملیات والفجر 4 شروع شد در این میان او به دوستانش میگوید که من در این عملیات شهید میشوم و از نظر روحی خود را آماده کرده بود و هر لحظه انتظار شهادت را داشت. بالاخره شب عملیات فرا رسید و آن شب هم شب جمعه بود و او دعای کمیل را با استفاده از نور، منور هواپیماهای دشمن با یکی از برادران خواندند و عافیت خدا به ندای یارب! یارب! او در آن شب پاسخ داد و پس از اینکه در خط مقدم پیاده شدند، ساعتها پیاده به سوی مواضع دشمن بعثی پیش رفتند در ساعتهای اولیه بامداد روز جمعه 62/7/29 در حالیکه نبرد سنگین بین رزمندگان اسلام و کفر بعثی در گرفته بود و او مشغول هدایت یکی از گروهانها به سوی دشمن بود به مین برخورد کرده و به شهادت رسید.
روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد
بسم الله الرحمن الرحیم
« مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدِنی عَرَضَی وَ مَن عَرَضَیَ اَحَبنَّی وَ مَن اَحَبنَّی عَشَقَنی وَ
مَن عَشَقَنی عَشقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلیَّ دیَتُهُ وَ مَن عَلَیَّ دیَتُهُ فَانَادیَتُهُ »
حدیث قدسی
هر کس مرا طلب کند می جوید و هر کس مرا بجوید می شناسد و هر کس مرا بشناسد دوستم می دارد و هر کس مرا دوست بدارد عاشقم می شود و هر کس عاشق من شود عاشقش می شوم و عاشق هر کس شوم او را می کشم و هر کس را بکشم خون بهایش بر من واجب است و هر کس خون بهایش بر من واجب است خودم خون بهایش هستم .
- با سلام و درود خداوندی به پیشگاه امام زمان (عج) و نائب بر حقّ او امام خمینی سخن را آغاز می کنم .
- خدایا ! می خواستم هزاران جان داشته باشم و در راه تو قربانی کنم و من نیز آگاهانه این راه را انتخاب کرده ام چون فهمیدگان این راه را مبنای سعادت می دانند و راه رفتن در این راه را نه راه رفتن بلکه غلطیدن است .
- خداوندا ! من نمی خواهم در بستر با ذلّت بمیرم و از تو توفیق شهادت در راهت را خواهانم .
- پروردگارا ! رخت دامادی مرا خاک صحرا و آب غسلم را خون خودم و سرمنزلم را بهشت جاودان قرار بده .
- پدرم ! درود بر تو که هم چون ابراهیم فرزندت را در راه خدا قربانی کردی .
- مادرم ! با چه زبانی از تو تشکّر کنم ، چرا که هیچ گاه زحماتی را که برای تربیت من کشیدی فراموش نخواهم کرد .
- خواهرانم ! می دانم آرزو داشتید که لباس دامادی بر تن کنم ، بدانید امروز اسلام و انقلاب اسلامی احتیاج به خون ما دارد . مثل حضرت زینب (س) که
مصیبت های زیادی را تحمّل کرد شما هم مصیبت تنها برادرتان را تحمّل کنید .
- برادران عزیزم ! اگر صراط مستقیم را می خواهید دست از یاری امام برندارید و فرامین او را مو به مو اجرا کنید که سرانجام موفّق خواهید شد . سنگر خونین مرا پر کنید و نگذارید که آتش سلاحم لحظه ای خاموش شود .
- جوان ها و دوستانم ! اگر با توجّه به این که جبهه بر همة امور مقدّم است و شرایط جبهه رفتن را دارید و به جبهه نروید بدانید زندگی ننگین و زودگذر دنیا تمام
می شود و کاری نکنید که روز قیامت در پیشگاه پیغمبر اکرم (ص) و شهدا جوابی نداشته باشید و راضی نیستم کسی که با ولایت و روحانیّت مخالف می باشد در تشییع جنازه ام شرکت کند .
- ای خانواده و دوستانم ! در شهادتم نمی گویم گریه نکنید بلکه بر علی اکبر امام حسین (ع) گریه کنید و هیچ وقت یاد خدا را فراموش نکنید .
- ای مردم ! پاسدار اسلام و انقلاب اسلامی که امروز به دست شماست باشید .
- پدر و مادرم ! خشنود و سرافراز باشید چون امانتی را که خدا به شما داده بود توانستید از آن به خوبی مواظبت کنید و آن طوری که باید و شاید به او تحویل دهید .
- امّت همیشه در صحنه و مقاوم ایران ! اگر با کمبودی رو به رو شدید مبادا ناشکری کنید چون همان طوری که می دانید امروز اسلام با شرق و غرب عالم در ستیز است اجازه ندهید و نگذارید که منافقین با ترفندهای متعدّد شما را گول
بزنند . همیشه در نمازهای جمعه و جماعت و جلسه های دعا شرکت کنید ، صفوف خود را فشرده سازید و مواظب دست و زبان خود باشید و مبادا حرفی بزنید که خدای ناخواسته قلب امام آزرده شود و بر شما باد عمل کردن به فرامین امام عزیز .
- پروردگارا ! دوست دارم گمنام باشم .
- خدایا ! دردمندم و روحم از شدّت درد می سوزد و قلبم می خروشد و احساسم شعله می کشد . بند بند وجودم از شدّت درد سوزان است . دلشکسته ام ، آرزویی ندارم و احساس می کنم که دیگر دنیا برایم هم چون قفس تنگ شده است .
- در این جا با همه وداع می کنم و می خواهم با خدا تنها باشم .
- خداوندا ! به سوی تو می آیم ، مرا بپذیر .
- در ضمن از همة شما طلب حلالیّت می کنم .
- خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی (عج) حتّی کنار مهدی (عج) خمینی را نگهدار .
- به امید آزادی کربلا و قدس .
والسّلام فرزند شما حسین مختصی امضا : 1362/7/24
روحش شاد و راهش پررهرو باد !