حسین مهدی کاغذیی
میرزا
بسیجی
1344/01/20
1362/01/22
فکه
گلزار شهدای امامزاده صالح(ع) کاغذی
حسين مهدی کاغذی متولّد 1344 آخرين فرزند خانواده بود و سه برادر و سه خواهر داشت. در پنج سالگي پدرش را از دست داد و با شرايط سخت خانوادگي، در دامن مادري مهربان و خوشاخلاق و در كنار عمويش رشد كرد. او بعد از ترك تحصيل، تابستانها در كرج مشغول كارگري ميشد و زمستانها به روستا باز ميگشت و در برنامه هاي بسيج شركت ميكرد.
فردي دلسوز بود، آنقدر كه چون عموي او فرزندي نداشت، كمك دست عمويش ميشد و در كارها يارياش ميكرد. در خانه و بيرون، خوشاخلاق بود و با رغبت، كمك حال مادرش بود. از ياري رساندن به ديگران نيز مضايقه نداشت و مخصوصاً به سالخوردگان خيلي كمك ميكرد. هميشه پاكيزه بود و ميگفت: «لباسهايم بايد تميز باشد». هيچ كس از دست او ناراضي نبود و همه او را دوست داشتند.
از سن چهارده سالگي نمازش را شروع كرد. عضو فعّال بسيج و اهل مسجد بود و نمازهايش را در سه وقت صبح و ظهر و مغرب در مسجد ميخواند و نماز شبش ترك نميشد و چون برادرش سرباز بود به او ميگفتند: كه به جبهه نرو. ولي جواب ميداد: «كه چون امام خميني گفتند بايد بروم و اين كار وظيفة شرعي من است». به علاوه برادرانش را هم تشويق به حضور در جبهه ميكرد و به آنها سفارش ميكرد و ميگفت: بعد از من بايد راه مرا ادامه دهيد. صلةرحم به جا ميآورد و روزي يك بار به خواهرانش سر ميزد. در مراسم دعا و جلسات روضه، حضور فعّالي داشت.
شهيد خطاب به مادرش ميگفت: چون شما مرا بزرگ كردي، اگر شهيد شدم افتخار كن. به خويشان و برادران توصيّه ميكرد كه پيرو راه امام باشند، مساجد را خالي نگذارند و بچّه ها را تشويق به درس خواندن و ادامه دادن راه شهيدان ميكرد. به منزل برادران خود ميرفت و با مجبور كردن آنها و بچّه ها به خواندن حمد و سوره، اشتباه آنها را ميگرفت و صحيح آن را يادشان ميداد.
به واسطة آشنايي با شهيد بزرگوار حاج عزّتالله بيغم وارد بسيج شد و حدود سه ماه توسّط شهيد بيغم آموزش نظامي ديد. در شانزده سالگي دل از دنيا و زندگي بريد و وارد جبهه شد. وی در سن هجده سالگي در تاريخ 22 فروردين 1362 و پس از سه ماه حضور مستمر در جبهه، در عمليّات والفجر 1 در فكّه، مفقودالجسد شد. مادر مرحومش؛ بيشتر اوقات درب منزل را باز ميگذاشت تا شايد فرزندش به خانه برگردد، بالاخره از چشم انتظاري درآمد. پيكر شهيد پس از 11 سال و در تاريخ 13 آبان 1373 به زادگاه و آغوش خانواده بازگشت.
روحش شاد و راهش پررهرو باد
بسم الله الرحمن الرحيم
وَلاتَحسَبَنَّالذينَ قُتِلوا في سَبيلِاللهِ اَمواتا بل احياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون
كساني كه در راه خدا كشته شدهاند هرگز مرده نيستند بلكه زنده اند و درنزد خداوند روزي ميخورند.
با درود و سلام به شهيدان و درود و سلام به رهبر كبير انقلاب و درود و سلام به ملت رزمنده ايران، سخنم را آغاز ميكنم.
اينجانب با آگاهي كاملي كه به شهادت دارم، براي دفاع از اسلام و حيثيت انقلاب اسلامي و دفاع از مملكت اسلامي به فرمان بزرگ رهبر مسلمانان جهان و مرجع عاليقدر؛ حضرت امام خميني به جبهه حق عليه باطل شتافتم. اميد است كه خون ما، نهال نوپاي انقلاب اسلامي بارور كند و شهادت ما موجب آگاهي و رشد فكري جامعه جهاني اسلام گردد. از شما ملت قهرمان ميخواهم كه پشتيبان روحانيت مبارز و متعهد به اسلام باشيد كه هستيد. به قول امام عزيزمان: روحانيت است كه تا كنون اسلام را زنده نگهداشته است
خدايا، خداوندا! من اززماني كه به جبهه آمدم و در جبهه هر گونه قدمي برد اشتهام براي تو بوده و در راه تو. انشاءالله كشته ميشوم نه براي «نفع» شخصي «بلكه» به خاطر دينم جانم را نثار ميكنم كه به دين خود وفادار بوده باشم.
مادر جان! ميدانم داغ فرزند براي مادر خيلي مشكل است ولي من از شما انتظار دارم كه مانند بانوي بزرگ اسلام زينب(س) در برابر مشكلات و داغ فرزندت مقاومت نموده و سكوت را تا حد امكان مراعات كرده تا دشمنان اسلام و منافقين بدانند كه در هر زمان، مادران شيرزني چون زينب هستند. شما بايد افتخار كنيد كه فرزندتان را در راه خدا داديد.
خدايا! اين كه يك جان بود كه در راه تو جهاد كردم و كشته شدم، اي كاش هزاران جان داشتم و در راه تو با كفار و منافقين ميجنگيدم و در زير چكمه هاي جلادان جان ميسپردم. شهيدان با فرياد الله اكبرشان شهادت دادند كه:
اي خميني عزيز و اي وارث حسين(ع) ! اي كه خون حسين در رگهاي امتت جاري است! ما تو را تنها نگذاشتيم و جانمان را تقديم اسلام و راهت نموديم.
اين بار فرزندان رشيدي كه عاشق وصال يار گشته بودند و بوي كربلاي حسين برمشامشان رسيده بود با توشه باري از پيامهاي شهيدان و عاشقان طريق الله، با بانگ الله اكبر در خون وضو گرفتند و در سجادهاي به وسعت پهناي دشت كربلا به نماز جندالله ايستادند.
مادرم! اگر بدي در حق شما كردم مرا به بزرگي خودت ببخش و مرا حلال كن. اي برادرانم! اولا مرا ببخشيد. ثانياً ادامه دهندگان راه شهيدان باشيد و سنگرها را خالي نگذاريد و سنگر مسجد كه مهمترين سنگر است را خالي نگذاريد كه هر چه داريم از پيروزي، به وسيله ارتباطي است كه در مسجد با خدا پيد كرديم و پيروز شديم. توصيه ميكنم كه پايگاه بسيج را خالي نگذاريد و در دعاها شركت كنيد.
همچنين خواهرانم، كه اميد است زنيب گونه در برابر شهادت من صبر كنند و به خاطر خدا تحمل نمايند. خداوند با صابران است.
و اما دوستان و همرزمان من و اهالي محترم كاغذي؛ كوچك و بزرگ! اولا مرا ببخشيد و حلالم كنيد. ثانيا اين وظيفه شماست كه هر كس خواست انقلاب را از بين ببرد، سركوبش كنيد و به منافقين، كوچكترين فرصت را ندهيد.
در پايان عرض ميكنم؛ كشوري كه رهبري دارد به نام روحالله، روزهايي دارد به نام يومالله، ملتي دارد به نام حزبالله، ارتشي دارد به نام جندالله، شهيداني دارد به نام ثارالله، هرگز شكست نميخورد.