عباس هارونی مقدم آرانی
رجب علی
بسیجی
1344/05/12
1367/01/28
فاو
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
عبّاس هارونی مقدم در سال 1344 در آران به دنيا آمد. وي در مدرسة وثوق دربند به مدّت 5 سال تحصیل نمود و با مدرك تصديق پنج و شش قبول شد. ايشان داراي هوش و انضباط بالايي بود، قبل از انقلاب در مبارزه با رژيم شاه در تظاهراتها شركت ميكرد و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، با شروع جنگ تحميلي وارد بسيج شد و به مدّت 30 ماه در بسيج و عمليّاتها در جبهه حضور داشت. وی به مدّت 4 بار در جبهه مجروح شد و به دليل موج انفجار و تركش از خدمت مقدّس سربازي معاف شد.
او بسيار خوش اخلاق، هميشه خنده بر لب هايش شكوفا بود و به بستگان خود علاقة زياد و بسيار با آن ها رفت و آمد داشت. در بر پا داشتن نماز و روزه بسيار سخت گير بود، در نماز جماعت شركت ميكرد؛ در آخرين اعزام به جبهه، همراه با دوست خود شهيد جعفر انتهايي با هم به جبهه رفتند كه قبل از رفتن، مادر شهيد جعفر انتهايي به ايشان گفته بود: «عبّاس آقا! شما بسيار به جبهه رفتهايد از شما ميخواهم كه مواظب جعفر باشي. او هنوز به جبهه نرفته است». عبّاس جعفر را در بغل گرفته و گفته بود: «جعفر مثل برادر من ميباشد و ما در اوّل ماه رمضان شهيد خواهيم شد و روزهاي اوّل، دوّم ماه خبر شهادت را به شما خواهند داد». اين صحبتها عين واقعیّت بود و هر دو دوست در سوّم ماه رمضان در فاو به شهادت رسيدند و دوستان آن ها كه از آن جا آمدند، ميگويند: «آن دو در كنار هم ديگر شربت شيرين شهادت را نوشيدند و عبّاس وفاداري خود را بدين گونه نشان داد و پيكرشان در همان جا ماند.
پدر شهيد از زبان شهید چند بیت شعر سروده که می گوید:
«از من خبر دهيد پدر داغ ديده را وان مادر ز رنج و علم قد خميده را
گويي اگر ز جبهه دگر من نيامدم بوسه زنيد يا سرمان نور ديده را
من جاي خود نهادهام آن نونهال خويش شفقت كنيد جاي من آن نو رسيده را
بر همسرم به چشم وفا بنگريد همه كو مادرست طفل يتيمي گزيده را
ديگر برادران به ره من قدم نهيد دل بر كني كن گريه بر دو دست و سر از تن بريده را
ديگر برادران! به ره من قدم نهيد دل بركنيد جهان دو روي پليده را
مادر براي من تو دگر گريه سر مكن كن گريه بر دو دست و سر از تن بريده را
داني كه بود حضرت عباس(ع) نوجوان نيكوشناس آن تن در خون تپيده را
او همچو من تنش به وطن باز برنگشت بنگر تو حال مادر هجران كشيده را
بابا تو از بيان خودت مرهمي گذار بر زخم قلب مادرم آن داغ ديده را»
روحش شاد و راهش پررهرو باد