علی حسین ایمانیان بیدگلی
ماشااله
بسیجی
کارگر
1336/08/01
1361/05/07
پاسگاه زید
گلزارشهدای امامزاده هادی (ع) بیدگل
على حسين آبان ماه 1336ش در بيدگل متولّد شد. اخلاق خوش او حتّى در دوران دبستان هم مورد توجّه بود؛ به طورى كه او را امام جماعت دانش آموزان انتخاب كرده بودند. پس از پايان دوران ابتدايى به علّت مشكلات مالى خانوادهاش، تحصيل را ادامه نداد و در كارخانه ى ريسندگى و بافندگى كاشان مشغول شد.
در سال 1353ش به خدمت سربازى فرا خوانده شد ولى با شروع قيام ملّت عليه نظام طاغوت و دستور امام قدسسره مبنى بر خروج سربازان از پادگانها، از محلّ خدمت فرار كرد و به صف مبارزان پيوست. بعد از پيروزى انقلاب به پادگان مراجعه كرد و خدمت مقدّس سربازى خود را به پايان رسانيد.با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران، با همّت شهيد رجب على حمزهاى، پايگاه بسيج صاحب الزّمان را در محلّه تشكيل دادند و تعداد زيادى از جوانان را آموزش نظامى داده و آماده ى اعزام به جبهه نمودند. اوّلين بار در تاريخ 60/10/21، براى شركت در عمليّات فتح المبين، به جبهه ى جنوب اعزام شد و در آن عمليّات از ناحيه ى سر مجروح شد. پس از چند روز بسترى شدن در بيمارستان، در مرحله ى بعدى آن عمليّات نيز شركت كرد.
بار ديگر براى آزادى خرمشهر از دست متجاوزان عراقى،درعمليّات بيت المقّدس شركت نمود .
او با رشادت و شجاعت خاصى در عمليّات آزادى پادگان حميد، هويزه و خرّمشهر با دشمن مبارزه كرد. در اين عمليّات هم از ناحيه ى سينه و دست به شدّت مجروح شد. چهارماه به او استراحت داده بودند امّا درحالى كه هنوز زخم و درد ناشى از جراحت را تحمّل مىكرد، با شروع عمليّات رمضان در جنوب ايران، براى آخرين بار در تاريخ 61/4/20 عازم جبهه شد و در عمليّات شركت كرد و به ديدار معبودش شتافت.روحش شاد، يادش گرامى و راهش مستدام باد.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الذين آمنوا و هاجرو و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئك هم الفائزون.
سوره توبه آية 19 قرآن كريم.
آنان كه ايمان آوردند و از وطن هجرت گزيدند و در راه خدا با مال وجان جهاد كردند آن ها را نزد خدا مقام بلندي است وآنان با رستگاران و سعادتمندان دو عالم هستند.
اينجانب چند جمله وصيت نامه مي نويسم اميدوارم توانسته باشم وظيفه خود را آن طور كه خداوند مي خواهد انجام داده باشم.
اول با نام خداوند قادر متعال و درهم كوبنده ظالمان و ستمكاران ضعيفان شروع به نوشتن مي كنم.
من بر حسب وظيفه شرعي و مسئوليتي كه نسبت به اسلام و مسلمين و شهدا احساس مي كردم عازم جبهه حق عليه باطل شدم و هيچ چيز ديگر در رفتن من به جبهه نقشي نداشت است من براي ياري دين اسلام به جبهه رفتم و براي نابود كردن دشمنان خدا واسلام و قرآن به جبهه رفتم و به جز خدمت صادقانه هيچ هدف ديگر نداشتم. من براي لبيك گفتن به نداي هل من ناصر ينصرني امام حسين زمان خود امام خميني به جبهه رفتم.
السلام عليك يا اباعبدالله، السلام عليك يا قمر بني هاشم. سلام و درود ما به تو اي حسين، سلام و درود ما به تو اي عباس بن علي اي ماه بني هاشم و اي باب الحوائج.
ما درس شهادت و شهامت را از تو آموختيم. اي حسين و اي عباس ما سال ها گفتيم كاش در كربلا مي بوديم و حسين را ياري مي كرديم هم اكنون اين توفيق نصيب ما شده. حمد و ثناي بي پايان پروردگار دو جهان را كه توفيق خدمت و جانثاري در راهش را به ما عطا كرد. من هر لحظه و هر آن به درگاه خداي بزرگ شكر مي فرستم و حالا حاضرم در راهش قطعه قطعه گردم. من از او هستم و بايد به نزد او بروم، پس چه بهتر كه در راهش كشته شوم و چه مرگي بهتر از شهادت در راه استقرار حكومت الله و حاكم شدن حكومت خدا در روي زمين. من به خود مي بالم و افتخار مي كنم. راستي تا به حال به شهادت فكر كرده ايد؟ چقدر لذت دارد انسان در راه خداوند كشته شود. وقتي كشته شد او را به كجا مي برند و به نزد چه كسي مي برند و نزد چه كسي مي رود؟ شهيد به نزد خداوند مي رود همان طور كه خداوند در كتابش قرآن كريم وعده داده و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. و گمان نبريد آنها كه در راه خدا كشته مي شوند مرده اند بلكه زنده اند و نزد پروردگار خود روزي مي خورند.
اين وعده براي چه كساني است؟ آيا به جز براي آن هايي است كه در راه خدا كشته مي شوند؟ كدام آرزو و بالاتر از اين كه انسان به نزد خدا برود.
دل بستن به دنياي فاني و زودگذر، دل بستن به اموال دنيا، دل بستن به خانه و زن و فرزند و دوست و فاميل و زندگي انسان را به كمال نمي رساند و اين ها آرزوهاي زودگذر و فاني است و هر كه به اين ها دل ببندد راه خطايي راه مي رود كه آخرش به بيراهه و بن بست است. برادران و خواهران و دوستان عزيزم يك وصيت براي شما دارم اميدوارم كه هرچه زودتر آن را ؟؟ كنيد. در گذشته هرچه خطا كردي هيچ هم اكنون با خود و خداي خود پيمان و عهد ببند و از خداي خود بخواه كه از خطاهاي گذشته تو درگذرد به او بگو خدايا من به سوي تو آمدم، خطا كردم، جفا كردم، نمي دانستم حالا ديگه مي خواهم راه تو را بروم، خودت مرا به راهت هدايت فرما، تا كي درجا زدن و تا كي عقب ماندن و اصرار داشتن در اين كه در عقيده خود باقي ماندن؟ مگر اسلام دين حق نيست پس چرا ما آن را خالصانه نمي پذيريم و داريم به حاشيه مي رويم و از كنار صراط مستقيم راه مي رويم؟ مبادا در ؟؟ راه قدم برداريم. برادران و خواهران عزيزم نگذاريد هواي نفس به شما دستور دهد، بر هواي نفس خود پيروز شويد. هم اكنون ديگر زماني نيست كه شما خواسته باشيد افكار زمان طاغوت را داشته باشيد، بايد برويم به دنبال اسلام و كامل دقت كنيم و دستورهايش را مو به مو اجرا كنيم. من كه نتوانستم به اسلام و مسلمين خدمت قابل توجهي كنم باشد كه خون من خدمت كوچكي به اسلام كرده باشد.
اما تو اي خواهر و برادر عزيز اگر خون من ريخته شد در راه خدا و اسلام بوده و خدا پاداش آن را مي دهد ولي راضي نيستم بعد از كشته شدن من كسي در محله خودمان يا در بخش خودمان باشد و عليه اسلام و انقلاب حرف بزند و يا كار بكند و اگر پيدا شد شديداً بايد سر جاي خود نشانده شود. اما پدرم، ؟؟ پدرجان خوشا به حالت بخند و شادي كن مبادا اشك از چشمان تو خارج شود هم چون كوه استوار و مقاوم باش. مبادا سستي از خود نشان بدهي كه دشمن خوشحال مي شود. گوش به حرف كسي نده و اگر گفتند كه چرا فرزندت را به جبهه فرستادي تا كشته شود بگو وظيفه خود را انجام داده ام و در آخر از تو حلاليت مي طلبم. اما مادرم درود بر تو مادرعزيزم، مگر تو نگفتي اميدوارم به آرزوي خود برسي؟ من هم اكنون به آرزوي خود رسيده ام و از تو مي خواهم كه همراه خواهرانم و برادرانم يك جشن مفصلي برايم بگيري و بدان كه من داماد شده ام و به حجله دامادي رفته ام و از تو حلاليت مي طلبم. برادران عزيزم اميدوارم كه هر كدام يك آموزگار براي ديگران باشيد مخصوصاً برادر معلولم كه خيلي اميد من به اوست. خواهرانم هم چون زينب باشيد و برويد كاملاً زينب را بشناسيد و مانند زينب صبر و استقامت داشته باشيد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته