حسن هوایی
حیدرعلی
بسیجی
دانش آموز
1341/01/03
شهر آران وبیدگل
1361/01/02
کرخه
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
حسن هوايي در تاريخ 1341/1/31 در خانواده اي مذهبي و كم درآمد در شهر آران متولّد شد. در شش سالگي به دبستان بونصر شيباني(شهيدان نوذريان) رفت و دوران ابتدايي را در آن جا گذراند. سپس با استعداد و علاقه اي سرشار به مدرسه ی نظام وفا(شهيد خدمتي) وارد شد و دوره ی سه ساله راهنمايي را به پايان رساند. او از سال 1356 در دبيرستان كاشانچي(برادران شهيد عبداللهي) به تحصيلات خود ادامه داد و در رشته ی اقتصاد ديپلم گرفت.
حسن با توجه به احساس مسئوليتی که مي كرد، می خواست وقت خود را در خدمت به مردم ستم ديده و رنج كشيده ی دورترين نقطه ی ايران يعني سيستان و بلوچستان سپری کند، لذا با ثبت نام در سپاه پاسداران به آن جا اعزام شد و مدت سه ماه در آن منطقه فعالیت کرد. آن گاه به آران بازگشت و علي رغم نياز شديد خانواده به او، به سپاه مراجعه کرد و داوطلب حضور در جبهه ها شد. شهید هوایی این بار به جبهه های جنوب رفت و به مدت 75 روز در دشت عباس از حريم پاك میهن اسلامی پاسداري کرد. او سپس به آران برگشت ولي اين بار عشق به شهادت و پيوستن به الله سراسر وجودش را فراگرفته بود و بی تاب بود. از آن جا كه امام عزيز فرموده بود «جوانان به جبهه بروند و نگذراند آن هايي كه در جبهه هستند خسته شوند» بسیار كوشید تا هرچه زودتر به جبهه ها برگردد و در عملیات آتی بعدی شرکت کند. او در اسرع وقت با همه افراد خانواده، والدين، خواهران، برادران و آشنايان خداحافظي کرد و برگ اعزام گرفت و به پايگاه شهيد رجايي اهواز اعزام شد. او به همراه جوانان همرزم خود به جبهه شوش رفت تا در عملیّات فتح المبين شركت کند.
به گفته ی دوستانش، او قبل از حمله، شهادتش را در خواب ديده بود و پس از خواب به دعا و نيايش و استغفار به درگاه خدا مشغول شده بود. او در آخرين ساعت های زندگی، شادمانه آرزوی شهادت داشت و منتظر شروع حمله بود. سرانجام وعده به سر آمد و شهید هوایی با ساير دوستان، وارد عملیات در دشت عباس شد و به هنگام پيشروي در دوم فروردين ماه 1361 بر اثر اصابت گلوله ی يكي از مزدوران بعثی به درجه ی رفيع شهادت نائل آمد.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اوموتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
پس از تقدیم عرض سلام به پیشگاه دوازدهمین پیشوا و رهبر عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و خصوصا در این مقطع از زمان به امام امت رهبر کبیر انقلاب حضرت نائب الامام خمینی وصیت نامه ام را شروع می کنم.
الان که این وصیت نامه را می نویسم جمهوری اسلامی ایران در موقعیتی قرار گرفته است که احتیاج به خون ما جوانان دارد و ما هم نباید تا می توانیم از ایثار کردن خون خود خودداری کنیم .
پیش از این که من مزاحم وقت گرانبهای شما شوم باید ابتدا هدف خود را مشخص کنم و اجمالاً برایتان بگویم که هدف من و راه من فی سبیل الله است و در راه رسیدن به آن چاره ای ندیدم جز این که در این جبهه حق علیه باطل شرکت کنم و در این جنگی که بین اسلام و کفر است سهیم شوم و مسلماً من می دانم که قابلیت شهادت ندارم ولی از خدا بارها درخواست کرده ام که این سعادت را نصیبم نماید.
پیش از این چند ماهی به منطقه سیستان و بلوچستان رفتم و در سپاه ایرانشهر فعالیت کردم ولی خدا نخواست که من به لقاءالله بپیوندم و چون حالا دیدم که در جبهه شوش احتیاج به نیروی تازه دارد و به دستور امام که فرمودند جوانها بروید جای افرادی که خسته یا زخمی و شهید شده اند را پرکنید در این موقع بود که بار دیگر نزد خود احساس مسئولیت نمودم تا به جبهه حق علیه باطل بشتابم و در این وقت بود که به جبهه روانه شدم و هر چه که خدا بخواهد می شود .
در پایان چند سفارش می کنم که این حرفها را به عنوان برادر کوچک از من بپذیرد.
اولاً به مادر و پدر خود توصیه می کنم که اگر خبر شهادت من را به آنها رساندند صبر را پیشه کنند و پایداری کنند.
افتخار کنند که چنین معامله ای را با خدای خود انجام داده اند و همیشه خدا را فراموش نکنند و یاد خدا باشند .
ثانیاً از مردم آران و بیدگل می خواهم که همیشه وحدت را حفظ کنند و با اتحاد کارهای خود را انجام دهند. رابطه بین روحانی و معلمین مدارس قطع نشود و همیشه در کارهای اسلامی مشورت کنند و از دانش آموزان عزیز می خواهم که در مدارس درس بخوانند زیرا که امام عزیزمان فرمودند مدرسه سنگر است و باید آن را رها نکنند و در بین درس باید از معلمینی که ضد انقلاب اسلامی هستند به مسئولین متعهد معرفی کرده تا برای آنها اقدام کنند .
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
به امید پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر جهانی به خصوص صدام و صدامیان .
1360/9/20 برادر حسن هوایی