عباس یتیم زاده آرانی
سلطانعلی
کادر ارتش
نظامی
1341/01/01
شهر آران وبیدگل
1361/01/04
دشت عباس
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
عباس یتیم زاده دوّم فروردين 1341 شمسي در منطقة آران در خانواده اي مستضعف پا به عرصه وجود نهاد. علي رغم سختي ها و مشكلات فراوان، خانواده اش به خوبي وي را تربيت نمودند. عباس در هفت سالگي به مدرسه رفت و تحصيلات خود را تا پايان دوره راهنمايي ادامه داد.
وي در اوج گيري انقلاب شكوهمند اسلامي ايران به رهبري امام خميني فعاليت زيادي بر عليه رژيم مزدور پهلوي داشت. بعد از پيروزي انقلاب نيز به علت علاقه زيادي كه به ارتش جمهوري اسلامي و خدمت كردن به مردم و اسلام عزيز داشت در آبان 1359 براي ثبت نام در ارتش به تهران رفت و از امتحانات مربوطه پيروز و سرافراز بيرون آمد و به استخدام ارتش جمهوري اسلامي ايران در آمد. دوره مقدماتي را در آموزشگاه گروهباني تهران گذراند و سپس براي آموزش تكميلـي وارد پـادگـان رزمـي شيـراز شد و در آنجا مدتي كوتاه آموزش رزمي را فرا گرفت و به جبهه هاي جنگ حق عليه باطل شتافت.
عباس عزيز پس از حماسه آفريني هاي فراوان و به هلاكت رساندن تعداد زيادي از مزدوران بعثي عراق ، در 1361/1/4 در جبهه دشت عباس به درجه رفيع شهادت نايل گرديد و به مقصود و آرزوي خويش رسيد، كه خداوند همة شهداي كربلاهاي ايران اسلامي را با شهداي كربلا و ابوالفضل العباس(ع) محشور فرمايد.
روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد
انّ اللهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیله صَفاً کَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصْ
خداوند دوست می دارد کسانی که در راه او صف بسته و چون سد نفوذناپذیر در راه او استقامت می کنند.
آن چه را که یک شهید پیش از شهادت می نگارد عصارة حیات و فکر و باور اوست و چکیدة نسق اوست با کلماتی برخاسته از جان می نویسد و با کلمات عاریت گرفته از اعماق قلب می زند. او با عمق جانش و ژرفای اندیشه اش با اوج باورش با لطافت نسیم گونه روحش، با روح افزای معنویش و در یک کلمه با صلابت صداقتش با من و تو سخن می گوید این گونه سخن ها شنیدنی است و خواندنی چرا که عطر شهادت دارد و بوی بهشت می دهد و رنگ خدایی از آن متجلی است.
ضمن عرض سلام به پیشگاه آقا امام زمان و با سلام و درود به ملت شهیدپرور وصیت نامه ام را آغاز می کنم. اینجانب برادر گروهبان یکم عباس یتیم زاده در معرض حساس قرار گرفته ام و لازم است بر هر مسلمان که وصیت نامه داشته باشد لذا جملاتی را بر لوحة کاغذ می نگارم تا به عنوان یادگاری برای خانواده ام و دیگر هم سنگران باقی بماند و نیز گواهی باشد از این که چرا به جبهه آمده ام و هدفم از این کار چه بود. پدر و مادرم و خواهر و برادرم و تمام کسانی که وصیت نامه را گوش می کنید. نمی دانید چقدر زیباست در این لحظات آخر در گوشه ای تنها نشستن و از دنیا و قید و بندهایش دل بریدن و خود را مهیا کردن برای انتخاب راهی خونین. آیا گستاخی ؟؟ را دارم که مرگ شرافتمندانه را بپذیرم آیا در این لحظات که خدا مرا به سوی خود می خواند حکرت خواهم کرد یا وسوسه های شیطانی مرا از رسیدن به خدا باز خواهد داشت.
پدر و مادرم: شاید شیرین ترین لحظات زندگی حالا است روح من خود را برای پرواز به سوی ملکوت مهیا می سازد جسمم برای غلطیدن در خون آماده و زبانم برای گفتن آخرین کلامم در حرکت است ولی می دانم که درک این مطلب آسان نیست همه از مرگ می ترسند مگر آن که در راه خدا باشد و برای دین، آن چه را در درونم احساس می کن قادر نیستم که بیان کنم آن چه، بعد از شهادتم می بینم نمی توانم بگویم بهشت جاوید و در کنار حسین(ع) منزل گزیدن ؟؟ یا من به این سعادت خواهم رسید یا نه؟ حال که چنین سرنوشتی نیک در انتظارم است بگذار کفار خونم را بریزند باشد که از گرمی این خون ها شما امت عزیزم جبهه ؟؟ نگه دارید. جبهه از این خون ها طراوت می یابد و لاله ای از این خون ها بروید، لاله ای سرخ که بر سرخیش لاله حسرت خورد و شعار پیروزی خون بر شمشیر تحقق بخشد.
؟؟ وصیتم به پدر و مادر گرامی ام این است که مرا حلال کنید چرا که در اثر زحمت های شما بود که من توانستم درس بخوانم و به ارتش ملحق شوم و از تمامی خواهران و برادراننم می خوام راه برادران شان را دادمه دهند و زینب وار زندگی کنند باشد که خداوند خدا از آن ها خشنود شود.
از تمامی محصلین و دانشجویان سراسر کشور به خصوص برادران عزیزم در ارتش می خواهم که درس خوب بخوانند چرا که در جایگاه مقدس نشستند و آنان که رفته اند بدان ؟؟ که سنگر جبهه را حفظ کنند من از خدای متعال برای شما آرزوی موفقیت می کنم و از دور دست امام عزیزم و فرمانده هان گرامی را می بوسم.
برادر گروهبان یکم عباس یتیم زاده آرانی
25/ 12/ 1360