میثم عبداله زاده آرانی
عباس
پاسدار
نظامی
1359/12/10
شهر آران وبیدگل
1397/11/24
جاده خاش به زاهدان
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
میثم عبداله زاده سال 1359 در خانواده ای مذهبی از شهر آران و بیدگل متولد شد. کودکی میثم مصادف بود با دوران دفاع مقدس که پدرش سال های متمادی به دور از خانواده در جبهه های غرب و جنوب کشور به صورت داوطلب به عنوان بسیجی و جهادگر در بین رزمندگان اسلام مشغول خدمت بود.
تحصیلات و نوجوانی
میثم در دوره دبیرستان بود که فعالیت و همکاری خود را با بسیج سپاه پاسداران آغاز کرد و در کانون های فرهنگی مساجد و پایگاه های بسیج به فعالیت پرداخت و همواره به دنبال پر کردن جای خالی شهدای هم سن و سال خود بود.
وی در سال 1377 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و همزمان تحصیلات خود را در دبیرستان و سپس دانشگاه امام حسین(ع) تا مقطع لیسانس ادامه داد.
ازدواج و فرزندان
میثم سال 1384 با دختری از یک خانوادهی ایثارگر ازدواج کرد. پدر همسرش نیز حدود 12 سال در استان سیستان و بلوچستان در قسمت های مرزبانی، پشتیبانی رزمندگان و مرزداران و خدمت رسانی به محرومان آن منطقه فعالیتی مستمرداشت.
این مشابهت در شکل گیری شخصیت میثم و همسرش از کودکی، آن ها را برای تشکیل یک زندگی مشترک در مسیر جهاد و شهادت آماده می کرد.
حاصل این زندگی مشترک نیز پسری 10 ساله به نام مسعود و دختری 4 ساله به نام زینب است.
فعالیت های اجتماعی و فرهنگی
او زا بدو ورود به سپاه فعالیت های اجتماعی، فرهنگی و نظامی زیادی را شروع کرد از جمله:
- شرکت فعال در تأسیس گردان امام حسین(ع) از لشکر14 امام حسین(ع)
- تأسیس پایگاه مقاومت بسیج آیت الله عاملی(ره)
- تشکیل دروه های آموزش تکمیلی بسیج
- شرکت فعال در برگزاری مراسم اعتکاف مسجد جامع قاضی شهر و پشتیبانی از معتکفین
- تأسیس قرائت قرآن پایگاه آیت اله عاملی
- انجام برنامه های کانون های تابستانی نوجوانان و جوانان
- پشتیبانی از هیأت های عزاداری در ایام محرم
- و ...
مسئولیت پذیری، پیگیری های جدی، نظم در کارها، خوش خلقی و برخورد جذاب از صفات بارز او بود که زبانزد خاص و عام است.
خدمت رسانی به محرومان و افراد بی بضاعت و کم بضاعت در جای جای این کشور عزیز برایش یک تکلیف شده بود هرچند خانواده و دوستان نزدیک او از این روحیه خدایی اش تا حدودی آگاهی داشتند ولی؛ ابعاد گذشت و فداکاری او تا زمان شهادتش پوشیده بود؛ به گونه ای که مصادیق گوناگون آن پس از شهادتش آشکار شد.
خانواده اش شاهد بودند که بخش عمده ای از وقت خود را صرف رفع مشکلات مردم و رسیدگی به نیاز مستمندان و محرومان می کند. وی همه این اقدامات را در کمال صداقت، صفا و صمیمیت انجام می داد و دوست نداشت در عرصه دیده شود یا خودنمایی کند.
خدمت رسانی میثم به محرومان، نه تنها در شهر محل اقامت خود بلکه در مأموریت به سیستان و بلوچستان نیز نشانه از حس دلسوزی و محبت او به این قشر از جامعه دارد؛ به گونه ای که وی هر بار به مأموریت می رفت با کمک های خیرین و یا هزینه های شخصی، برای خدمت به افراد بی بضاعت آن سرزمین، به ویژه کودکان تلاش می کرد و در رفع محرومیت زدایی از آن ها هرچه در توان داشت به کار می گرفت تا جایی که روحیه خدمت رسانی او سایر ویژگی هایش را تحت الشعاع قرار داده بود.
سرانجام میثم عبداله زاده در غروب غمگین 24 بهمن 1397 در حین بازگشت از مأموریت در جاده خاش استان سیستان و بلوچستان توسط عمّال تکفیر و استکبار به همراه 26 نفر از همرزمانش به شهادت رسید و کوله بار مسئولیت دفاع از کیان این کشور و نظام جمهوری اسلامی را به دوش مردان و زنان این مرز و بوم گذاشت.
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
اولین دیدار
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
دانشجوی ترم دوم مقطع کارشناسی رشته ی حقوق بودم. امتحانات دانشگاه را به خوبی پشت سر گذاشتم. عصر یکی از روزهای گرم تابستان، مشغول مطالعه کتاب زبان بودم که تلفن منزلمان به صدا در آمد. مادرم تلفن را برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی، از امر خیر و خواستگاری صحبت می کرد و من هم کنجکاو به صحبت های آنها گوش می دادم. صبحت از خواستگاری و آشنایی بود.
مادر میثم، همیشه به منزل ما می آمد اما این اواخر رفت وآمدهایش با همیشه فرق داشت. خانواده ما درست متوجه شده بودند که قصد خواستگاری از من را دارد. در نهایت قرار بر این شد که میثم آخر هفته، بعد از اینکه از تهران بازگشت، همدیگر را سر مزار شهید بوجار (1) ، ملاقات کنیم. با اینکه همسایه ی یکدیگر بودیم اما من و میثم تا به آن روز همدیگر را ندیده بودیم. اضطراب بسیاری برای این قرار ملاقات داشتم اما تا چهره خندان و مهربانش را دیدم، مهرش به دلم نشست و قرار ملاقات بعدی برای مراسم خواستگاری به صورت رسمی در منزل مان را گذاشتیم.
نقل قول از همسر شهید
پی نوشت:
1- دایی مادرم که در گلزار شهدای امام زاده محمد بن هلال(ع) دفن شده اند. در این گلزار 314 شهید انقلاب، دفاع مقدس و امنیت مدفون هستند
بر گرفته از کتاب لبخند بزن بسیجی (شهید میثم عبداله زاده)
########################
ازاو استقبال کن
در گردان مشغول کار بودیم. میثم مثل همیشه با لبخندی که بر لبانش داشت، به همکارش گفت: «یکی از بچه ها برای تشکیل پرونده بسیج به اینجا خواهد آمد، کارهایش را انجام بدهید.»
همکار میثم درجواب او گفت: «من هر کاری شما بفرمایید انجام می دهم، اما ظاهر این شخص مناسب بسیج نیست.»
میثم با لحن محبت آمیزی که تأثیرگذار باشد، گفت: «اگر ما امروز دست این گونه افراد را نگیریم، به کجا بروند؟ پرونده اش را تشکیل بده و از او استقبال کن.»
نقل قول از همکار شهید
بر گرفته از کتاب لبخند بزن بسیجی (شهید میثم عبداله زاده)
به بهانه آخرین روزقبلاازاعزام کنار سفره ناهار نشست و باب صحبت را باز کرد، دو سالی می شد که ماموریت سیستان وبلوچستان شروع شده بود، و میثم در این مدت ۸ مرتبه به منطقه اعزام شده بود. صحبت از چینش همکاران گردان در تاریخ های مقرر،برای اعزام به سیستان و بلوچستان بود، در آن چند ماه، با توجه به اینکه مسئولیت کارهای گردان را بر عهده داشت از رفتن معاف بود، اما گفت؛ بچه ها گناه دارند، یکبار میخواهم تا قبل از عید بروم تا کمکشان کرده باشم، برای همین اسم خودم رو هم توی لیست گذاشتم...از اینکه برای کمک به همکارانش حاضر شده بود داوطلبانه اعزام شود، در دلم به شهامتش افتخار کردم و مثل همیشه برای در کنارش بودن احساس وجد کردم. میثم از آن فرماندهانی بود که همیشه همراه و شاید جلوتر از نیروهایش بود. گفت؛ حالا به نظرت ۹ بهمن بروم و یا اینکه تاریخ بعدی؟...همینطور که حرف می زد ، می شد فهمید تمایل دارد ۹ بهمن برود. قبل از اعزام به منطقه، برای انجام یکسری کارها لشگراصفهان رفته بود، همکارش تعریف می کرد؛ آقا میثم، از این اتاق به اون اتاق هماهنگی انجام می داد که اسمش را دورترین نقطه مرزی برای خدمت قرار بدهند. گفته بود من و آقای مشتاق را جایی بفرستید که دیگه بعد از اونجا پایگاه نباشه،نقطه صفر مرزی. روز قبل از رفتن تمام کارها و هماهنگی ها رو انجام داد. نمیدانم آن روز تا شب چند کار را ردیف کرد. هوا سرد بود و تصمیم داشت اورکت با خود ببرد منتها اورکتش نو بود و هنوز اتیکت و نشانهای مخصوص را نداشت ... شب بود که اتیکت ها را آورد و گفت؛ بهش وصل کن...فرصت نبود و مجبور شدم با دست بدوزم، آنطوری که میخواست نشان را گوشه ی یقه تنظیم کردم و کوک زدم. گفتم وقتی برگشتی سر فرصت به مامانم می دهم برایت با چرخ بدوزد. روزی که خبرِآوردن لباس میثم را به ما دادند..در دلم گفتم همه لباسها یکجور بوده معلوم نیست که لباس میثم باشد...وقتی همکاران گردان با سینی تزیین شده لباس میثم وارد شدند تعجب کردم همان اورکت نو داخل سینی بود و من مشتاق بودم که یقه را برگردانم تا نشانی از آشنای خود بجویم...تا یقه را برگرداندم کوک های درشت قلبم را فشرد، صدای میثم در گوشم پیچید که گفت؛ ماه شد و دیگه لازم به چرخ ندارد. انگار حالا هم در کنارم نشسته بود و با همان خنده سری تکان می داد و میگفت؛ دیدی گفتم ماه شد! آری! لباست هم عروج کرد و اکنون زینت بخش خانه ی ما خاطره همسر فداکار شهید میثم عبدالله زاده آرانی