علی باقری ابوزید آبادی
سیف اله
بسیجی
1348/06/30
ابوزیدآباد
1362/12/04
پاسگاه زید
گلزار شهدای امام زاده عبدالله ابوزیدآباد
روز سي ام شهريور سال 1348 در حالي كه مردم هر كدام به نوعي در جنب و جوشِ زندگي بودند و هر كس به نوبة خود با سختيها و مشكلات زندگي دست و پنجه نرم ميكرد در خانواده سيف الله باقري حال و هوای ديگري بود. حالتي توأم با شور و هيجان و خوشحالي، چون در آن خانه، چشم پدر و مادر و اهل خانه در انتظار پا گذاشتن فرزند جدیدی به عرصة دنيا بود. از آنجا كه اين خانواده عاشق اهل بيت(ع) بودند به پيروي از سنّت پيامبر(ص) نام فرزند خود را به نام مبارك حضرت علي(ع)، علی نهادند. روزها با مشقّت و سختي ميگذشت و علي رفته رفته رشد ميكرد تا به سن هفت سالگي رسيد. به مدرسه رفت و تا كلاس اوّل راهنمایي به تحصيل ادامه داد. بعد از مدّتي به دلايلي ترك تحصيل نمود. علي بعد از انقلاب با اينکه هنوز به سن تكليف نرسيده بود در بسيج ابوزيدآباد ثبت نام كرد تا به جبهه اعزام شود. وي بعد از انقلاب، در فعّاليّتهاي تبليغاتي و فرهنگي زيادي در ارگانهايي مانند انجمن اسلامي و بسيج حضور داشت.
او از اخلاق حسنهاي برخوردار بود با اينکه سنش كم بود ولي متواضع بود. وي آن قدر عاشق جبهه و کربلا بود كه به پدر و مادرش گفته بود: «من ميروم تا راه كربلا را باز كنم». ایشان آن قدر عاشق امام(ره) بود كه شناسنامة خود را دستكاري كرده بود تا بتواند در جبهه حضور یابد.
در طول جنگ تحميلي سه بار به جبهه اعزام شد. در مرتبة دوّمِ اعزام، به دليل عملكرد عالي به زيارت امام رضا(ع) مشرّف شد. بعد از برگشت از اين سفر و مأموريّتِ ده روزه، دوباره به جبهه اعزام شد و بعد از چهارده روز جهاد، در عمليّات خيبر به شهادت رسيد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
بسم الله الرحمن الرحيم
بدرستيكه خداوند ميخرد جان و مال مؤمنين را به قيمت بهشت.
با درود بريگانه منجي عالم بشريت حضرت صاحبالزمان(عج) و نايب بر حقش امام خميني و با درود به فقيه عالي قدر آيتالله منتظري و با سلام بر رزمندگان دلير اسلام و معلولين و مجروحين واسراي جندالله و با سلام بر خانواده هاي شهداء از كربلاي حسيني تا كربلاي ايران و با سلام به نماينده امام و امام جمعه محترم كاشان حضرت آيتالله يثربي.
چند كلمهاي به عنوان وصيت براي ملت عزيز كه من كوچكتر از آن هستم كه وصيت كنم مينويسم. من يكي از رهروان شهيدان حسينبنعلي (ع) بودم كه همچون ديگر شهيدان راه حسين را پيمودم همانطوري كه سرورم حسين در راه اسلام و در صحراي كربلا بر عليه كفر ستيز كرد و شهيد شد من هم افتخار ميكنم اگر شهيد شوم و خيلي خوشحال ميشوم چون شهادت در راه خدا چيزي جز سعادت نيست افتخار ميكنم كه امروز پس از گذشت چند سال از محرم موفق شدم كه لباس رزم بر تن كنم و سلاح بر دوش گيرم و به ميدان نبرد حق عليه باطل اعزام شوم و سرانجام به پيش خدا بروم. مردم مبارز و اي خواهر و برادرم قدر اين ابرمرد امام خميني را بدانيد و از بيانات گوهر بارش استفاده كنيد و درس بگيريد زيرا كه حال خداوند لطف عظيمي به ما نموده و در اين برهه از زمان چنين رهبري را به ما اهداء نموده قدرش را بدانيم تا فردا در روز جزا در پيشگاه خداوند سرافكنده و شرمسار نباشيم. اي امت شهيدپرور ايران اين وصيت را از من قبول كنيد كه اكنون خداوند ما را در معرض امتحان قرار داده است و حالا ما هستيم كه با اعمال خود طبق دستورات و فرامين قرآن ميتوانيم پيروز و سربلند شويم كه هستيم و كساني كه مانند منافقين كه به قول امام اينها بدتر از كفار هستند در آتش دوزخ خواهند سوخت ذليل خواهند بود تا ابد پيامم به شما ملت اين است كه وحدت كلمه و يگانگي خود را حفظ كنيد و با يكديگر مهرباني و عطوفت داشته باشيد و دست از تفرقه و جدايي برداريد و گروهكهاي منحرف را كه به دستور امام ديگر قابل هدايت نيستند از خود برانيد.
پدر عزيزم به تو افتخار ميكنم و هميشه مديونت هستم چون كه مرا به پروردگارم نزديكتر كردي و با چه زحماتي ما را بزرگ كردي و به اين سن و سال رساندي تا در راه اسلام خون و جانمان را فدا كنيم و درود برتو كه چون ابراهيم فرزند خود را به فرمان خداي بزرگ به قربانگاه فرستادي بدان و آگاه باش كه اسماعيلت هرگز از فرمان هرگز از فرمان خدا سرباز نميزند و مرگ در راه خدا جز سعادت چيز ديگري نميداند پدرم راه امام را دنبال كن پيرو خط امام باش كه امام نعمت خوبي است و اما چند جملهاي خطاب به تو اي مادر عزيزم:
من بايد فداي اسلام و رهبرم شوم دوست دارم در شهادت من گريه نكنيد چون مگر عزيزتر از بدنهاي پاره پارهاي همچون بهشتيها، رجاييها، باهنري ها، علي ا كبرها و علي اصغرها و... هستم. مادرم از شما ميخواهم كه استوار باشيد و به ابرقدرتها بنما كه اگر صدها جوانه ميداشتيد همه آنها را فداي اسلام ميكرديد. مادرم پدرم مرا ببخشيد و حلالم كنيد كه نتوانستم در پيري عصاي دست شما باشم. چند جملهاي هم خطاب به خواهران داغديده دلم ميخواهد كه مثل زينب استوار باشيد و بر شهادت من گريه نكنيد تا چشم ضد انقلاب را كور كنيد. خواهرانم: خانه دامادي و حجله عروسي من در قطعه شهداء خواهد بود و لباس داماديام از خون قرمز شده است و تو اي برادرم غم مخور كه تو تنها نيستي اگر يك برادر داشتي ولي هم اكنون برادرها داري و از تو ميخواهم هيچ گونه ناراحتي داشته باشي و بر مرگ من عزاداري كني و لباس رزم پيشاپيش جنازهام حركت كني و در ضمن مرا با لباس رزم دفنم كنيد در آخر از همه شماها حلاليت ميطلبم امام را دعا كنيد و او را تنها نگذاريد.
كفنم بدوز بهر تنم مادرم مادرم مگر عزيزتر از علياكبرم مادرم، مادرم
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
62/12/1 شهرك دار خوئين علي باقري